اگر بشار اسد در همان مذاکرات به غربی‌ها جواب مثبت داده بود، اصلاً چنین حادثه‌ای برای سوریه رخ نمی‌داد. بنابراین، ایران وارد معرکه شد.

به گزارش مرور نیوز، سردار حسین همدانی جزو اولین فرماندهان سپاه بود که این توفیق برایشان فراهم آمد در سال های آخر خدمت در این لباس سبز مجاهدت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و کوتاه کردت دست تروریست‌های تکفیری عازم سوریه شد. و چه خوشبخت بود حبیب سپاه که پس از سال ها دوری و بی قراری و حضور در انواع جنگ های نا متقارن سرانجام توانست به آنچه می‌خواهد دست پیدا کند و دست شست از همه چیز هایی که یک روز از ما جدا خواهند شد و حیات ابدی‌اش را چه زیبا با خونش رنگین و آغاز کرد.

اینکه چگونه شد حاج حسین به سوریه رفت را می‌توانید در ادامه این مطلب که برشی از کتاب «پیغام ماهی‌ها» است از زبان سردار همدانی بخوانید:

*پروژه آشوب‌های سوریه، کلید خورد                                                     

در پانزدهم مارس 2011 میلادی، مطابق با بیست‌وچهارم اسفند 1389 شمسی، پروژه آشوب‌های سوریه، کلید خورد. به این معنا که پس از وقوع حادثه‌ای در جنوب این کشور ـ‌استان درعاـ عده‌ای از مردم سوریه طی یک اعتراض صنفی، خواهان مطالباتی از دولت بودند که با ورود ارتش، درگیری بین معترضین و نظامیان آغاز شد و در ظرف یکی دو ماه، این آشوب‌ها سراسر سوریه را تحت‌تأثیر خود قرار دادند و تبدیل شدند به یک اعتراض همگانی. قبل از این‌که بحران سوریه را شرح داده و مراحل پنج‌گانه این بحران تا امروز را توضیح دهم، لازم است به این نکته اشاره کنم که سوریه تنها کشوری است که در جبهه مقاومت باقی مانده. تنها کشوری است که علی‌رغم تمام تلاش‌های آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها و کشورهای عربی، حاضر نشد با رژیم اشغال‌گر قدس مذاکره کند. بنابراین حامیان اسرائیل که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها هستند، یک تلاش گسترده را در سال 1387 انجام دادند.

*سوریه حاضر نشد بر سر ایران و حزب الله مذاکره کند

آنها وارد بحث مذاکره با سوریه شدند و با واسطه‌گری کشورهایی مثل عربستان و قطر و تیم‌هایی که از طریق آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی مثل فرانسه به این کشور می‌آمدند، طرح مذاکره را پیگیری کرده و در این راستا پیشنهاد‌هایی را به بشاراسد و دولتمردان سوریه ارائه دادند. به‌عنوان‌ مثال یکی از پیشنهادهایشان این بود که بلندی‌های جولان را که بخشی از سرزمین کشور سوریه است و در اشغال نظامیان رژیم اسرائیل قرار داشت، به این کشور بازگردانند و ارتش سوریه را تقویت و بازسازی کنند. همچنین حوزه تجارت بین سوریه و کشورهای غربی و آمریکا را فعال کنند، اما در مقابل این بذل و بخشش‌ها از سوریه خواستند که دست ایران را از منطقه کوتاه کند، رابطه‌اش را با این کشور به‌شدت کاهش داده و حمایتش از حزب‌الله را هم متوقف کند، اما رئیس‌جمهور سوریه به‌هیچ‌عنوان نپذیرفت و به چنین توافقی تن نداد.

*اگر با آمریکا و اروپا به‌ توافق نرسید، عواقب و مشکلاتی برایتان به وجود می‌آید

آنها حتی ملک عبدالله، پادشاه عربستان را مأمور به مذاکره با بشار اسد کردند و به او گفتند تا به ایشان بگوید؛ اگر شما حاضر نشوید با آمریکا و اروپایی‌ها به‌ توافق برسید، عواقب و مشکلاتی برای شما به وجود می‌آید، ولی باز آقای بشار اسد به‌ هیچ‌ عنوان حاضر نشد تا این مذاکرات تحمیلی را بپذیرد. زمان ریاست جمهوری حافظ اسد ـ پدر بشاراسدـ اصلاً این صحبت‌ها و فشارها نبود. از زمانی که بشار اسد به ریاست دولت سوریه منصوب شد، این قبیل مذاکرات پیش آمد، چون حافظ اسد یک روحیه‌ای داشت که اصلاً‌ هیچ‌ موقع نتوانستند با او وارد مذاکره شوند.

بشار هم‌ چون تحصیل‌کرده اروپا و جوان بود، احساس کردند که با او می‌توانند وارد مذاکره شوند، اما نهایتاً بشار و دولتمردان سوریه این مذاکرات را نپذیرفتند. با اینکه پادشاه عربستان؛ ملک عبدالله و امیر قطر واسطه شدند، اما باز دولتمردان سوری به این پیشنهادها تن در نداده و آنها دست از پا درازتر خاک سوریه را ترک کردند.

*هشدارهای آمریکا که برای بشار فرستاده می‌شد

دولتمردان آمریکایی، هشدارهایی به‌ صورت آشکار و پنهان، با واسطه و بی‌واسطه برای بشار می‌فرستادند و این حکایت از آن داشت که طرف غربی دنبال ایجاد یک بحران در سوریه است. اعتراض صنفی‌ای که در جنوب سوریه (درعا) به وجود آمد، بهترین فرصت را در اختیار آمریکا و متحدانش قرار داد و آنها بر این موج ایجاد شده سوار شدند. باتوجه به اینکه دشمنان محور مقاومت، به‌ خوبی زمینه‌های آشوب در سوریه را مطالعه کرده بودند و به نقاط ضعف دولت این کشور آگاه بودند، توانستند یک اعتراض ساده را به آشوب سراسری تبدیل کنند. آنان به معترضین تلقین می‌کردند که بشاراسد علوی مذهب است و هفتادوچهار درصد از مردم سوریه اهل سنت، پس چرا باید حاکمیت دست علویان باشد؟ نقطه‌ضعف دیگر دولت سوریه عملکرد حزب بعث بود. نظامیان تحت امر این حزب بسیار خشن با مردم برخورد می‌کردند و غربیان هم از این نقیصه دولت استفاده کردند. همه اینها باعث شعله‌ور شدن اعتراض آرام صنفی بعضی از مردم در این کشور شد.

*سوریه اولین کشوری بود که بعد از پیروزی انقلاب، نظام جمهوری اسلامی ایران را به‌رسمیت شناخت

سوریه اولین کشوری بود که بعد از پیروزی انقلاب، نظام جمهوری اسلامی ایران را به‌رسمیت شناخت و این کار بزرگی بود که آن‌زمان انجام شد. ما در دنیا دو حزب بعث داشتیم؛ یکی حزب بعث عراق و دیگری حزب بعث سوریه که بنیان‌گذار هر دو حزب هم یک نفر بود. وقتی صدام جنگ علیه ما را آغاز کرد، دولتمردان سوریه علی‌رغم این‌که خود بعثی بودند، اما تهاجم ارتش بعث عراق به کشورمان را محکوم کردند و در اردوگاه ایران قرار گرفتند. در مقابل تهاجم صدام به ایارن، لوله‌های نفت عراق که از طریق سرزمین سوریه به مدیترانه می‌رفت و از آنجا فروخته می‌شد را بست و حتی خود را از درآمدی که بابت ترانزیت این نفت نصیبش می‌شد بی‌بهره کرد. در طول جنگ هم پشتیبانی‌های زیادی از نظر تسلیحاتی و مهماتی از ایران کرد.

*تدبیر رهبر معظم انقلاب مبنی بر این‌که سوریه عمق استراتژیک ماست

سوریه در سازمان‌های بین‌المللی همیشه در کنار ما قرار می‌گرفت و جنایات صدام را محکوم می‌کرد. با توجه به این حمایت‌های سوریه از ما در آن زمان، معرفت حکم می‌کرد که ما هم در این شرایط بحرانی به سوریه کمک کنیم، اما این تنها دلیل‌مان برای پشتیبانی از سوریه نبود، بلکه تدبیر رهبر معظم انقلاب مبنی بر این‌که سوریه عمق استراتژیک ماست و تنها کشوری است که در جبهه مقاومت مانده است، دلیل عمده کمک ما به این کشور، در مقابل این جنگ نیابتی بود.

*اگر بشار اسد جواب مثبت داده بود...

اگر بشاراسد در همان مذاکرات به غربی‌ها جواب مثبت داده بود، اصلاً چنین حادثه‌ای برای سوریه رخ نمی‌داد.

بنابراین، ایران وارد معرکه شد و به ارتش سوریه کمک نمود و از آنان خواست تا برخوردشان را با مردم اصلاح کنند. مستشاران نظامی ما به دولتمردان سوریه گفتند که در مقابل اعتراض برخی از مردم نباید با این خشونت برخورد می‌کردید.

*سیزدهم دی‌ ماه سال 1390 بنده به این کشور مأمور شدم

همکاران ما مانند سردار اشتری که از فرماندهان و مسئولان نیروی انتظامی بودند، در همان مراحل اول برای کمک مستشاری به این کشور رفتند. بعد از ایشان برادرمان سردار چیذری چند ماهی در سوریه حضور پیدا نمودند و نهایتاً در سیزدهم دی‌ ماه سال 1390 بنده به این کشور مأمور شدم. زمانی که من به‌ عنوان فرمانده سپاه تهران خدمت می‌کردم، هنوز آثار فتنه 88 و مشکلات ناشی از آن باقی بود. ما در حال توسعه سپاه محمد رسول‌الله(ص) بودیم. نواحی را از شش ناحیه به بیست‌ و دو ناحیه توسعه دادیم. در حال سر و سامان دادن به سازمان رزم‌ گردان‌های امنیتی بودیم که سردار جعفری بنده را احضار نمودند. خدمت ایشان رسیدم و بعد از ارائه گزارشی از وضعیت سپاه تهران، به ایشان فرمودند: فلانی به سوریه می‌روید؟

*قاسم سلیمانی گفته شما برای این کار مناسب هستید

خب، خیلی‌ها دوست داشتند که بروند سوریه. بنده یک مکثی کردم و گفتم: برای چه بروم؟ با چه عنوانی بروم؟ فرمود: ارتش و نظام سوریه درخواست کمک کرده‌اند. به‌ عنوان فرمانده بروی و کمک کنی! سردار قاسم سلیمانی هم گفته که شما برای این کار مناسب هستید.

از آنجایی‌ که خودم هم انگیزه بالایی برای حضور در سوریه و دفاع از حرم‌های عمه سادات و حضرت رقیه(س) داشتم، بلافاصله جواب مثبت دادم. اصلاً نگفتم فکر می‌کنم بعداً جواب می‌دهم همان‌جا جواب مثبت دادم. ایشان هم با سردار سلیمانی تماس گرفتند و گفتند که فلانی موافق است.

*حاج قاسم به من گفت: فردا صبح فرودگاه امام خمینی(ره) باش!

چند روز بعد مراسم تودیع بنده و معارفه سردار کاظمینی به‌ عنوان فرمانده سپاه تهران انجام شد. دو سه روز بعد هم حاج قاسم به من گفت: فردا صبح فرودگاه امام خمینی(ره) باش! بنده هم وسایل زیادی جمع نکردم و با یک ساک کوچک رفتم فرودگاه و به همراه ایشان به سمت دمشق رفتیم.

خب‌، روز اول که ما وارد دمشق شدیم، اولین انتظارمان این بود که به زیارت خانم حضرت زینب و حضرت رقیه0س) برویم. همین‌طور هم شد و ما به زیارت رفتیم. همان شب، حاج قاسم یک جلسه‌ای را ترتیب دادند و طی آن قرار شد ابتدا بنده دو هزار نفر از جوانان علوی را سازماندهی کنم. بعد از آن برگشتیم دمشق، آنها هم آمدند. جلسه‌ای گذاشتیم و بعد از پایان آن تعداد دو هزار قبضه اسلحه کلاش به علوی‌ها و پانصد قبضه هم به شیعیان دادند. چندین قبضه تیربار هم بین آنها تقسیم شد.

اسلحه‌ها واگذار شد و ظرف مدت ده تا پانزده روز آنها را سازماندهی کرده و آموزش دادیم. از این نیروها برای دفاع از مناطقی که تروریست‌های مسلح، قصد تصرف آنجا را داشتند، استفاده کردیم. پس از استقرار این نیروها، تروریست‌ها دیگر نتوانستند به مناطق شیعه و علوی‌نشین تعرض کنند. حضور اینان باعث شد تا تلفات افراد غیرنظامی و ساکن منطقه، بسیار پایین بیاید. سازماندهی اینها نزدیک به یک ماه طول کشید و آنها توانستند خودشان را در آن منطقه تثبیت کنند.

*اولین نقطه امید در این آشوب‌ها

ساختمان مهندسی سقر به مراکز فرماندهی و هماهنگی تبدیل شد. سقر فرمانده آن دو هزار نفر و شیخ محسن هم فرمانده آن پانصد نفر شدند. این اولین نقطه امید در این آشوب‌ها بود. بعد از آن آمدیم دمشق، ساختار نظام کشور سوریه به این شکل است که برای امنیت داخلی فقط یک ارتش دارد و پلیس برای این کار ندارد. پلیس سوریه فقط برای امور ترافیک و در حد راهنمایی و رانندگی است، اما پنج‌ تا سازمان امنیتی دارد که هر کدام از آنها مأموریت مستقلی دارند. مثل امن‌الدوله که یکی از سازمان‌های مهم امنیتی است، امن‌العسگر، امن‌الجعوی، امن‌السیاسی و امن‌القضایی.

مسئول امن‌الدوله، یک سرلشکر سنی بود، به نام علی مملوک و یک سرهنگ شیعه هم فرماندهی گردان ویژه این سازمان امنیتی را بره عده داشت. از آنجا که نیروهای این سازمان هم وارد درگیری شده بودند، قرار شد آموزش‌ آنها را ما به‌ عهده بگیریم. این کار باید با اجازه امن‌الدوله انجام می‌گرفت. قبل از این حزب بعث به ما اجازه نمی‌داد با نیروهای ارتش و بعضی از سازمان‌های دیگر صحبت کنیم.

*ما آمده‌ایم تا این تجربه‌ها را به شما هدیه کنیم

با اینکه دولت این کشور از ما کمک خواسته بود، ولی بازهم به مسئولان امنیتی سوریه به ما اجازه دخالت در ارتش را نمی‌دادند و می‌گفتند: ما از شما فقط امکانات می‌خواهیم. اما ما گفتیم: نه! ما می‌خواهیم تجربه هشت سال دفاع مقدس و تجربه بحران‌ها و آشوب‌هایی که در کشور داشتیم را به شما هدیه کنیم. همان دشمنی که این طراحی را برای کشور شما کرده است، دشمن ما می‌دانیم آنها دنبال چه هستند. ما آمده‌ایم تا این تجربه‌ها را به شما هدیه کنیم. بالاخره اجازه دادند تا ما کار آموزش نیروها را شروع کنیم.

*در سوریه کاری کنید که از هر دو طرف کمتر کشته شود

تدبیر حضرت آقا در مبارزه با مسلحین تکفیری و مدافعان این بود که هر دو طرف جوان هستند و مسلمان. آنها هم فریب خورده‌اند. در واقع دشمن کس دیگری است. در سوریه کاری کنید که از هر دو طرف کمتر کشته شود؛ چه موافقین و چه مخالفین. چه مسلحین و چه نیروهای ارتش سوریه.

اولین کار ما آموزش تاکتیک‌ها و تکنیک‌های جنگ شهری، به مدافعین بود. چون ما در کردستان تجربه داشتیم. سال‌ها حوادث و درگیری‌های مسلحانه در کردستان جاری بود و ما به همین دلیل این نوع جنگ را تجربه کرده بودیم. حوادث سال 78، و فتنه 88 را در تهران داشتیم. این تجربه‌ها سرمایه ما بود. هنگامی که در امن‌الدوله اولین دوره آموزشی را برگزار کردیم، در پایان دوره، وزیر دفاع، وزیر کشور، آصف شوکت؛ شوهر خواهر بشار و رئیس شورای امنیت ملی سوریه، همه آمدند و وقتی وضع آموزش و آمادگی این نیروها را دیدند، از ما درخواست کردند که بیایید به ما هم کمک کنید. تا قبل از آن اصلاً اجازه نمی‌دادند در امور ارتش مداخله کنیم، اما از این جا بود که دیگر ما تقریباً رفتیم تو بورس. یعنی همه گفتند بیایید به ما هم کمک کنید و به نیروهای ما هم آموزش بدهید. ما هم سرمایه‌گذاری کردیم و آموزش را شروع کردیم.

*حضرت آقا فرمودند: سوریه مریضی است که خودش نمی‌داند مریض است

احساس ما این بود که باید یک سند راهبردی برای سوریه بنویسیم. در زمانی که با ما مخالفت می‌کردند و اجازه نمی‌دادند، گزارشی محضر آقا دادیم و درخواست کردیم تا ما به ایران بازگردیم. چون اینها از وجود ما درست استفاده نمی‌کنند. اما حضرت آقا یک رهنمودی به حاج‌ قاسم دادند و فرمودند: شما نباید برگردید! سوریه مریضی است که خودش نمی‌داند مریض است. باید این مریضی به دولتمردان سوری تفهیم شود. اگر دکتر نمی‌رود، شما ببریدش. خودش به دکتر نمی‌گوید مریضی‌اش چیست؟ شما بگویید چه مشکلی دارد! اگر حاضر نمی‌شود که دکتر برایش نسخه بنویسد، اگر نمی‌رود تا داروی نسخه نوشته‌شده را بگیرد، شما بروید دارویش را بگیرید. دارو نمی‌خورد؟ شما بهش بدهید و نظارت هم بکنید که داروها را بخورد تا درمان شود. حضرت آقا اصلاً در سوریه نبودند، اما انگار که در عمق میدان سوریه حاضر بودند. بعد از این رهنمود حضرت آقا، حدود سه ماه طول کشید تا ما کاملاً مشغول آموزش نیروهای سوری شدیم.