طیب در محله صابون پز خانه (در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی سگمس آباد (ارتش آباد) از توابع خرقان قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای نانوایی‌ها مشغول بود.

به گزارش مرور نیوز،  طیب حاج رضایی (۱۲۸۰ در تهران - ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در تهران) از عیاران و باستانی کارهای تهران در دوران سلطنت سلسله پهلوی و از جمله افرادی بود که در ادبیات محاوره‌ای آن زمان به جاهل و یالوطی مشهور بودند.

طیب در محله صابون پز خانه (در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی سگمس آباد (ارتش آباد) از توابع خرقان قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای نانوایی‌ها مشغول بود.

طیب سه برادر به نام‌های حاجی مسیح، اکبر و طاهر داشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقه‌مند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبان‌ها افتاد. طیب از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود.

طیب پس از بازگشت از خدمت سربازی نامش بر سر زبان‌ها افتاد. ‌بارها به دلیل دعوا و درگیری‌های جاهلانه دستگیر و به زندان رفت. وی در سال‌های جوانی سابقه خوبی نداشت، از جمله اینکه در سال ۱۳۱۶ ‌به اتهام درگیری و زد و خورد با پاسبان شهربانی به دو سال زندان انفرادی محکوم شد. ‌

در سال ۱۳۱۹ نیز به اتهام نزاع، تحت تعقیب بوده که به قید کفیل آزاد شد. ‌در سال ۱۳۲۲ نیز به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم و سال ۱۳۲۳ ‌نیز به بندرعباس تبعید شد. ‌او در سال ۱۳۳۲ از کودتاچیان ۲۸ مرداد بود که تاج‌بخش شاه تلقی می‌شد. طیب انسانی جوانمرد با منش لوطی و مشتی‌گری بود و کارش بارفروشی بود. مرحوم طیب حاج‌رضایی به اتهام مشارکت و همکاری در قیام ۱۵ خرداد در تهران دستگیر و سرانجام به اعدام محکوم شد. ‌

بیژن حاج رضایی پسر ارشد وی درباره پدرش چنین نقل کرده است: گاهی مادرم به او ایراد می گرفت. البته نظامات خاصی در مورد بچه ها برقرار بود و ما را ساعت ۸ شب می خواباندند ولی گاهی که بیدار می ماندیم یا اینکه بنا به مصلحتی بیدار می شدیم، می دیدم که ایشان خودش را آب می کشد و سر نماز می ایستد. مادرم پوزخندی می زد و می گفت «نه به آن چیزی که خوردی و نه به الله اکبر گفتنت!» اما پدرم نماز را که سلام می داد، به مادرم می گفت که «زن! تو با رابطه من و خدا کاری نداشته باش.»

پدرم وصیتنامه آخر را در محل پادگان قصر نوشت، من، مادرم، همسر دیگر مرحوم پدرم و دو تا از عموهایم بودند او صراحتا اعلام کرد «نماز و روزه به خدا بدهکار نیست و هیچ نماز و روزه ای برای من نخرید». علی رغم اینکه زندگی متناقضی داشت و گاها خطا می کرد اما همیشه نماز می خواند و الله اکبر می گفت!

روزی هم که در زندان وصیتنامه نوشت و به ما داد، اول وقت همان روز حدود ساعت ۵ جلوی جوخه اعدام ایستاد تمام مراکز درس علوم دینی تهران، نجف و قم تعطیل شد درحالی که برای هیچ فردی ۴۸ ساعت تعطیل نمی کردند که برای وی این کار را انجام دادند. پیغام های متعدد می آمد که حدود ۲۰، ۳۰، ۵۰ و ۱۰۰ سال کمتر یا بیشتر برای ایشان نماز و روزه خریدیم و داده ایم که بگیرند و شما این کار را نکنید در صورتی که او گفته بود که برایش این کار را نکنیم.

 

دلیل انتخاب نام بیژن برای من/ حاج رضایی مفسر فوتبال شوهر خواهرم است

دکتر بیژن جان پدر من را نجات داد به همین دلیل او نام مرا بیژن گذاشت و به من تکلیف کرد که باید دکتر شوم. مرحوم پدرم هشت فرزند داشت. ۲ دختر و ۶ پسر. همیشه هم برای من سئوال بود که بین ۸ فرزند به اسم علی اصغر، فاطمه، بیژن، حسین، حسن، علی، محمد و طیبه چرا نام من فرق می کند به من گفتند که به خاطر آن ماجرا و قدردانی از دکتر بیژن نام من را این طور انتخاب کردند.

من پسر بزرگ از زن دوم هستم. از زن اول، مرحوم علی اصغر و مرحوم فاطمه خواهرم همسر حمید حاج رضایی (مفسر فوتبال) دو فرزند پدرم بودند. مادرم، زن اول پدرم، اصغر برادرم و یکی از خواهرهایم به رحمت خدا رفته اند. از دیگر فرزندان پدرم من و دو برادرم در ایران هستیم. دو برادرم آمریکا زندگی می کنند. یکی از آنها پزشک متخصص قلب و دیگری استاد دانشگاه است.

 

دیدار خانواده طیب با امام

بعد از انقلاب سال ۱۳۵۸ در قم به دیدار حضرت امام رفتیم حضرت امام مادر من را به نام صدا می زد و می شناخت به ما خیلی محبت کردند و در آن دیدار سراغ آن پسر بچه ۱۰ -۱۱ ساله که سال ۴۲ در همان خانه تحت الحفظ او را دیدند گرفتند. سال ۱۳۵۸ من ۲۶ ساله شده بود خودم را معرفی کردم، امام مرا بوسید. ایشان احوال ما را برای اولین بار بعد از سال ۴۲ پرسید بعد هم که به جماران آمد سالی یک یا دو مرتبه ایشان را تا قبل از ارتحال شان می دیدیم.

مسلک عیاران و فرهنگ لوطی‌گری از سجایای اخلاقی طیب بود، عاشقانه به امام حسین (ع) عشق می‌ورزید و هر محرم دسته بزرگی تشکیل می‌داد. ‌اکثر کسانی که طیب را می‌شناختند، معتقدند که طیب بازگشتی همچون "حر بن یزید ریاحی" داشت. ‌

از صفات اخلاقی وی مردم‌دار بودن، جوانمرد و با محبت بودن، عرق مذهبی داشتن، وی همچنین دارای اعتقادات مذهبی‌ بسیار قوی بود ‌برای امام حسین (ع) و پرچم‌دار نهضت وی یک حرمت و قداست خاص قائل بود. ‌او علاقه خاصی به محرم و عزاداری برای امام حسین (علیه‌السّلام) داشت و مشکل هیئت‌ها را رفع می‌کرد. ‌

تظاهرات ۱۵ خرداد و فرجام طیب

رژیم شاهنشاهی طیب حاج‌رضایی را در ۱۶ خرداد ۱۳۴۲ به همراه ۴۰۰ نفر دیگر به جرم برهم زدن نظم عمومی دستگیر و سرکرده افراد دستگیر شده را طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی اعلام کرد. طیب در تمام طول ۵ ماه زندان خود تحت فشار و شکنجه بوده تا اعتراف کند از امام (ره) و عوامل خارجی پول دریافت کرده تا کشور را به آشوب بکشد. موضوعی که او زیر بار آن نمی‌رود. راویان حتی به نقل از طیب گفته اند: من در زندگی خلاف‌های زیادی کرده‌ام، ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن به مرجع تقلیدی دروغ ببندم» و همان‌موقع هم گفته بود که با بچه‌های زهرا(س) در نمی‌افتد و پیش از آنکه جلوی جوخه تیرباران قرار گیرد، به یکی از زندانیان گفته بود سلامش را به خمینی (ره) برساند و بگوید که ندیده خریدار اوست.

سرانجام از میان افراد دستگیر شده، طیب و اسماعیل به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه به جرم فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روزهای ۱۵ خرداد ماه همان سال به استناد قسمت اول مادهٔ ۷۰ قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند و این حکم در سحرگاه ۱۱ آبان ۱۳۴۲در میدان تیر حشمتیه اجرا شد.

 

طیب موقع اعدام می خندید

ابوالقاسم بیدگلی که در سال ۱۳۴۲ در زندان قصر مشغول خدمت بود امام خمینی را در روز اول بازداشت و نیز شهیدان طیب و اسماعیل را نیز پس از دستگیری تا گاهِ اعدام، از نزدیک دیده است روایت می‌کند: «موقع اعدام هم طیب شاد و خندان بود. زن و بچه‌هایشان هم پشت نرده ایستاده بودند و اطرافشان پر بود از نیروهای امنیتی! همه سرهنگ‌ها بودند. یادم هست سرهنگ احترامی ناراحت بود و گریه می‌کرد! موقعی که سربازها چمباتمه زدند که شلیک کنند، طیب داشت می‌خندید! یادم هست هشت تیر شلیک شد و چشم‌هایم سیاهی رفتند. همه ناراحت بودند، غیر از سرهنگ جعفری و ستوان توفیقی که مسئول آتش بود و مدتی بعد موقع پرواز در سد کرج افتاد و مرد و به قول عباس ستاره به سزای عملش رسید.»

 

وصیت گنده لات تهران

بنابر وصیت طیب پیکر او و حاج اسماعیل را در راهروی ورودی امامزاده شاه عبدالعظیم دفن کردند تا زوار از روی قبرش عبور کنند. او در وصیت‌نامه خود آورده‌است که هر کس پس از فوتش ادعای طلب داشتن پول از وی داشت باید به او پرداخته شود و هر کس از بدهکاران اگر بدهی خودش را پرداخت نکرد او از طلب خود گذشت کرده‌ است.