همان لحظه به خاطر آوردم که همیشه و همه جا این پدر بود که دست من را می گرفت و حالا من دستان بی جان او را در دست گرفته ام.
به گزارش مرور نیوز، یکی از خاطره هایی که شاید هیچگاه تا پایان عمرم فراموش نکنم آخرین خداحافظی من و خانواده با پدر در «معراج الشهدا» بود.
سردار حاج قاسم سلیمانی یک تسبیح و انگشتر به پدر هدیه کرده بودند. روزی که پدرم را به معراج الشهدا بردند و ما برای آخرین دیدار با ایشان به آن محل رفتیم، قرار شد من در مقام پسر ارشد، آن انگشتر اهدایی را داخل انگشت پدر بیندازم.
سالنی که جسد مطهر پدر در آن قرار داشت مملو از جمعیت بود و ده ها عکاس و خبرنگار آنجا حضور داشتند.
خیلی برایم سخت بود؛ هم دیدن پیکر بی جان پدر و هم انداختن انگشتر در انگشت سرد و کبود او. چند بار خواستم از این کار شانه خالی کنم؛ اما از یک سو دلم نمی خواست از او دور شوم و از سوی دیگر در دلم غوغا بود.
بالاخره با دلی آکنده از غم و اندوه توانستم انگشتر را بر انگشتش بنشانم.
همان لحظه به خاطر آوردم که همیشه و همه جا این پدر بود که دست من را می گرفت و حالا من دستان بی جان او را در دست گرفته ام.
صحنه ای که هیچگاه فراموش نخواهم کرد.
خاطره ای از «وهب همدانی»
برگرفته از کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب»؛ روایت هایی از زندگانی شهید حسین همدانی