نمی توانستنم در این مواقع گریه نکنم. ناخودآگاه دلم از معصومیت و اخلاص دردانه ام می لرزید. اولین بار که قصد داشت به سوریه برود، خانه برایم شده بود بیت الاحزان.
به گزارش مرور نیوز، گاهی در کنار تلویزیون میتشست و با روضه و سینه زنی تلویزیون اشک می ریخت و سینه می زد. اشک هایش واقعا دیدنی بود. اشک هایی درشت که مثل مروارید از گونه های سفیدش پایین می آمدند و به چشمان من می رسیدند!
نمی توانستنم در این مواقع گریه نکنم. ناخودآگاه دلم از معصومیت و اخلاص دردانه ام می لرزید. اولین بار که قصد داشت به سوریه برود، خانه برایم شده بود بیت الاحزان. خیلی سعی می کردم ابراهیم متوجه گریه هایم نشود.
ولی سرانجام اشک هایم را دید و گفت: «مامان برای چی گریه می کنی؟ همه از خداشونه که پسری بزرگ کنن که راه خدا رو بره. من که نمی رم شهید بشم. میرم از حرم بی بی زینب(س) دفاع کنم. من برای مبارزه با دشمنان امام حسین(ع) میرم. انشاء الله با دعای خیر شما به سلامت بر می گردم ناراحت نباش.»
یا حرف هایش کمی آرام شدم. نمی توانستم مانع رفتنش شوم، چون می دانستم اگر او و دیگر مدافعان حرم نروند، دشمن دوباره به عقیله بنی هاشم جسارت می کند و دیر یا زود باید در خانه با این دشمن بجنگیم. دلم ساز خودش را می زد، اما عقلم اجازه جولان به دلم نمی داد.
هر روزی که به اعزامش نزدیک می شدیم، دل نگران تر می شدم. به هر گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد اشک های معصومانه اش جلوی تلویزیون می افتادم و چشمانم خیس می شد.
می دانستم که ابراهیم راه آسمان را برگزیده و تا به هدفش نرسد، دست از جهاد نمی کشد. تصور دنیای بی ابراهیم برایم سخت و دشوار بود. ته دلم می دانستم که عمل و اخلاص ابراهیم از جنس بشر امروزی نیست، ولی خودم را با خواندن آیت الکرسی و دادن صدقه آرام می کردم.
خاطرهای از مرضیه سلیمانی، مادر شهید
برگرفته از کتاب «اسمی از تبار ابراهیم»؛ روایت هایی از زندگانی شهید مدافع حرم ابراهیم اسمی