حسن خیلی جدی خطاب به آنها گفت: «خب! میگین چه بکنیم؟ میخواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟
به گزارش مرور نیوز، ده روزی میشد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود.
علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان میکردند که جریان آب تند است و نمیشود از آب رد شد.
اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش میکشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوهی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود.
نیروهای شناسایی را خواست و به آنها گفت: «آخه این چه وضعشه؟ چرا نمیتونین کار رو تموم کنین؟» نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند.
حسن خیلی جدی خطاب به آنها گفت: «خب! میگین چه بکنیم؟ میخواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه میاومدی ما هم کمک میکردیم؛ اون وقت چی جواب میدی؟»
آنها گفتند: «آخه گرداب که بشه همه رو ... .» حسن اجازهی ادامه صحبت به آنها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرفشان و فریاد زد: همهاش عقلی بحث میکنین!
بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک میکنه.» با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد.