ماجرای دلتنگیهای یک مادر از بدرقه پسرش به سوریه
همین که چشمانم چشم ابراهیم را دور دید، چشمه آب روانش را سرازیر کرد. نفسم به سختی راه خودش را باز میکرد.
همین که چشمانم چشم ابراهیم را دور دید، چشمه آب روانش را سرازیر کرد. نفسم به سختی راه خودش را باز میکرد.
بچه ها این حدیث ته ته همه چیزه قربون خدا برم، در عدد چهل چه معجزاتی گذاشته.
ابراهیم مثل همیشه کنار ستون پذیرایی ایستاده، یک دستش را بالا برده بود و در حال نام بردن از چهل مؤمن نماز شب بود. چشمانش در میان اشکهایش گم شده بود.
در یکی از شبها هنگام گشت زنی ابراهیم، شخصی که بعداً مشخص شد از عوامل خرابکار دشمن است، در حال شناسایی و فیلمبرداری منطقه توسط ابراهیم دستگیر شد و طرح ضربه زدن در نطفه خفه شد.
هنگامی که این جمله را گفت انگار که یک پارچ آب یخ روی سرم خالی کردند. ابراهیم به کوچک ترین چیزهایی که می توانست مانع شهادتش شود فکر می کرد و هرگز مال شبهه ناکی در زندگی اش راه نداد.