بزرگترین بهانهای که در پاسخ به پرسش « چرا ازدواج نمیکنی؟» این روزها خیلی به گوش می رسد ، درد بزرگ گرانی و اقتصاد است اما واقع امر این است که ریشه اصلی عدم مسئولیت پذیری قشر جوان در تشکیل خانواده ، در نوع فرهنگ غلط نهادینه شده از سوی والدین است.
به گزارش مرور نیوز، اینکه چرا جوانان مهمترین «بله» زندگیشان را نمیگویند، اگر چه بخش قابل توجهی از آن را ترس از عدم امنیت معیشتی ثابت برای گذران زندگی می دانند اما واقع امر این است که این معضل بصورت کاملا بدی در بتن خانواده ها بخصوص پدرها و مادرهای پس از انقلاب ریشه دوانیده و آنهم این است که « نمی خواهم فرزندم مثل خودم اول زندگی سختی بکشد... »
این «نمی خواهم» در واقع نه در بعد ازدواج فرزند ان بلکه از همان آغازین لحظات تولد فرزند با والدین همراه است، نمی خواهم بچه ام مثل من کمبود اتاق داشته باشد...
نمی خواهم فرزندم مثل بچگی های من حسرت اسباب بازی داشته باشد...
نمی خواهم فرزندم مثل من در مدرسه دولتی سختی بکشد...
نمی خواهم فرزندم مثل من عمرش را پای کنکور تلف کند...
نمی خواهم فرزندم مثل من کار سخت و حقوق پایین بگیرد....
نمی خواهم فرزندم مثل من در زندگی سختی بکشد...
و هزاران دلیل تراشی واهی از این قبیل که والدین در یک دوراهی بزرگ تربیتی بین سنت ها و ارزش های سخت گذشته و جامعه مدرنیته و ماشینی امروز گیر انداخته است و لاجرم دود این افراط و تفریط ها به چشم فرزندانمان می رود که هیچ آینده ای برای خود متصور نیستند و فقط از زمین و زمان طلبکارند...
تک و تنها در یک خانواده ماشینی قد می کشند، غذا فست فودی می خورند، هزینه های آنچنانی برای فلان برند لباس، کیف و کیف خرج میکنند، دائما از این کلاس به آن کلاس مشغول شاخه عوض کردن علایقشان هستند اما آخر شب و در خلوت مجازیشان عکس خانه ای ساده و صمیمی با بوی قورمه سبزی را به اشتراک می گذارند...
و اگر از آنها سوال بپرسید که چه آینده ای را می خواهند داشته باشند، فقط نق می زنند چه برسد به اینکه بخواهند زیر بار مسئولیت و تعهد رفته و خانواده تشکیل دهند، چون هنوز خودشان برای گذران اموراتشان محتاج پدر و مادرشان هستند و به همین دلیل تصمیم میگیرند ازدواج نکنند و تا ابد مجرد بمانند، اما نمیدانند مجرد ماندن همیشه هم خوب نیست، آثار سویی بر روانشان دارد. یکی از مشکلات کنونی جامعه امروزی کشورمان ازدواج دیرهنگام پسران و دختران ایرانی است؛ بهطوریکه حتی سن ازدواج در خانوادههای مذهبی سربهفلک گذاشته شده است که میتواند دلایل مختلفی ازجمله مشکلات اقتصادی و همچنین انتظارات خاص جوانان امروزی باشد.
براساس نتایج افکارسنجی صورتگرفته روی جامعه آماری ما ۶۰درصد جوانان به ضرورت ازدواج تاکید دارند. از این آمار بهدستآمده ۳۴. ۹درصد از جوانان بهعلت بالا بودن هزینههای ازدواج، ۳۰درصد جوانان بهعلت نداشتن شغل، ۲۶. ۳درصد جوانان نیز ترس از ازدواج ناموفق را از دلایل تاخیر در ازدواج عنوان کردهاند.
اگرچه مسکن، اشتغال و معیشت بایدهای لازم برای یک ازدواج و تشکیل خانواده است، ولی نباید از ابعاد فرهنگی و اجتماعی ازدواج غافل شد. سرباز زدن جوانان از ازدواج و تغییر فرهنگی شتابان برای ازدواج، تغییر ذائقه جوانان، عدم بلوغ بهموقع، نداشتن شناخت کافی، سنگاندازیهای خانوادهها از دیگر چالشهای پیش روی ازدواج جوانان است. بههرحال حدود ۱۳ میلیون جوان در سن ازدواج هستند که زیر بار این نمیروند.
کارشناسان هر روز از افزایش تمایل به زندگی مجردی و درمقابل کاهش رغبت به ازدواج در جامعه خبر میدهند. با نگاهی به جامعه و حتی اطرافیان خود متوجه میشویم؛ سن ازدواج نسبتبه گذشته افزایش پیدا کرده است و هر روز بیش از گذشته به مرز ۳۰ سال نزدیکتر میشود.
این تغییر در نمودار سن ازدواج طی چند سال اخیر کار شناسان را به بررسی نتایج و پیامدهای آن روی سلامت فیزیولوژی و روانی خانوادههایی که در دوران پساجوانی تشکیل میشود و همچنین اثرات آن روی اجتماع، مسوولان و متولیان امر را به برنامهریزیهای متعدد و تبلیغات در راستای ترغیب جوانان به ازدواج سوق داده است.
امروزه میزان رشد جمعیت در دنیا روندی کاهشی دارد و معمولا ازدواج در سنین بالا صورت میگیرد. همچنین واحد خانواده به طور متوسط دارای فرزند کمتری است. در جوامع غربی، شکل جدیدی از خانواده تحت عنوان همزیستی مشترک، خارج از قالب ازدواج رسمی و قانونی، متداول و روندی افزایشی به خود گرفته و نسبت ولادتهای خارج از ازدواجهای مشروع تا حد زیادی در جامعه غربی افزایش پیدا کرده است.
قبل از انقلاب متوسط سن ازدواج مردان در سال ۱۳۴۵ با حدود ۲۵ سال نسبتا بالا بوده است. در سال ۱۳۵۵ با رونق نسبی در اقتصاد کشور سن ازدواج به ۲۴.۱ سال کاهش پیدا کرد. بعد از انقلاب اسلامی و همزمان با جنگ تحمیلی سن ازدواج مردان در سال ۱۳۶۵ کاهش پیدا کرد. افزایش تدریجی سن ازدواج بعد از این سال با بالا رفتن سطح تحصیلات و تورم مخصوصا در بخش مسکن و بیکاری، با یک شیب نسبتا تند آغاز شده و هنوز ادامه دارد؛ به طوری که در سال ۱۳۷۵ متوسط سن ازدواج پسران با حدود ۲ سال افزایش به ۲۵.۶ سال رسیده و در سالهای ۱۳۸۵، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۵ با شتاب کمتر افزایش داشته و به ترتیب به ۲۶.۱، ۲۶.۷ و ۲۷.۴ سال رسیده است.
در زنان طی چهار دهه گذشته تا سال ۱۳۹۰ سن ازدواج در حال افزایش بوده و از ۱۸.۴ سال در سال ۱۳۴۵ به ۲۳.۴ سال در سال ۱۳۹۰ رسیده است. در سال ۱۳۹۵ متوسط سن در اولین ازدواج با ۲۳ سال کمی کاهش پیدا کرد. این کاهش در مناطق روستایی، حدود یک سال بیشتر از مناطق شهری بوده است. در زنان هم مانند مردان بیشترین افزایش سن ازدواج در دهه ۷۵ - ۱۳۶۵ صورت گرفته است به طوری که در این دهه سن ازدواج زنان ۲.۵ سال افزایش یافته است. در این دهه و بعد از آن گرایش به تحصیلات مخصوصا تحصیلات تا سطوح عالی برای زنان چشمگیر بوده و باعث شده تعداد دانشجویان دختر از دانشجویان پسر پیشی بگیرد.
«زینب رمضانعلیپور»، روانشناس و درمانگر خانواده، درباره علت مجرد ماندن و ترس از ازدواج میگوید: ترسهای تجرد شامل ترس از اینکه خانواده یا اجتماع مرا طرد کنند، ترس از تنهایی و تنها ماندن تا پایان عمر، ترس از اداره کردن مالی زندگی، ترس از اینکه اطرافیان برچسبهایی به من بزنند، ترس از سربار بودن، ترس از اینکه مزاحم ازدواج خواهر یا برادرهای بعدیام باشم، ترس از کم شدن معاشرتها و ازدستدادن محبوبیت است.
او در ادامه میافزاید: به جوانان حق بدهید که ازدواج نکنند، چراکه در درجه اول مسائل اقتصادی و در درجات بعدی میزان مهریه و تجملاتی که ازسوی خانوادهها مطرح میشود؛ تمایل به این مساله را کمرنگتر میکند. جوانان در ابتدا باید بتوانند نیازهای اولیه خود همچون خوراک، پوشاک و مسکن را تامین کنند و بعد بهدنبال مسائل دیگر باشند، چراکه وقتی فردی تنهاست تا حدودی با کم و کسری این نیازها میسازد، اما وقتی مسوولیت یک نفر دیگر را هم برعهده میگیرد، نمیتوان این نیازها را نادیده گرفت.
توقعاتی که بالا رفتهاند
رمضانعلیپور با بیان اینکه بعد از مسائل اقتصادی، رسوم دستوپاگیر و پرهزینه است که افراد را از ازدواج منصرف میکند، میگوید: درحالحاضر فردی که میخواهد با کسی ازدواج کند، یکبار خودش باید طرف موردنظرش را ببیند و یکبار هم باید والدین آن شخص را ببینند و در بسیاری از موارد والدین و بهخصوص مادران پس از دیدن طرف مقابل با ازدواج موافقت نمیکنند.
بالا رفتن تحصیلات در خانمها نیز مساله دیگری است که بهخصوص در دختران توقعات را بالا برده است که نتوانند شخصی را که از نظر فرهنگی و تحصیلی با آنها مشابه باشند، پیدا کرده و ازدواج کنند که البته تا حدودی میتوان به دختران در این زمینه حق داد. آزادیهای بیش از اندازه قبل از ازدواج نیز این مساله را تشدید میکند بهطوریکه درحالحاضر وقتی به پسران میگویید ازدواج کنند، پاسخ این است که چرا ازدواج کنم و بعد از اینکه درمورد سقفی برای زندگی و مسائل مالی صحبت شود، میگویند در خانه پدر و مادر راحتم.
انتقال نادرست مسئولیت
او وجود ازدواجهای ناموفق متعدد در جامعه و اطرفیان فرد را دلیل دیگر عدم رغبت جوانان به ازدواج میداند و میگوید: وقتی جوانان در خانواده خود روابط ناموفق را میبینند که دچار مشکلات عدیده در زندگی خود هستند از ازدواج گریزان میشوند. بخش زیادی از این مساله که تشکیل خانواده در جوانان درونی نشده است مربوط به خانواده میشود، چراکه وقتی پدری خوب تربیت نشده و صاحب فرزند میشود اشتباهات خود را تکرار میکند؛ درحالحاضر هم همین مساله صادق است.
اغلب والدین امروزی واقعا آموختهای ندارند که به فرزندانشان یاد بدهند و درعینحال جامعه نیز آنها را حمایت نمیکند و فقط با افزایش امکانات و آموزش خانوادهها و ایجاد اشتغال برای ازبینبردن مسائل اقتصادی میتوان این مساله را حل کرد.
درحالحاضر دورهای را سپری میکنیم که مسوولان به ازدواج جوانان اصرار دارند، درحالیکه برخی از جوانان به انکار این موضوع بهدلیل شرایط پیشگفته میپردازند و درنهایت باید دید که سر این کلاف سردرگم در شرایطی که کشور با چالشهایی در زمینه سلامت خانواده و معکوس شدن هرم جمعیتی روبهرو است؛ در آخر به دست چه کسی میافتد؟
آسیبهای مجرد ماندن که شاید ندانید!
بنیان یک خانواده ازدواج و بنیان جامعه خانواده است، سلامتی یک جامعه در گرو خانواده سالم است. تغییرات زیرساختی جامعه در دهههای اخیر با سرعت بالایی اتفاق افتاد که همین موضوع مشکلاتی را در سطوح فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و خانوادهها ایجاد کرده و نگرش افراد به ازدواج را نیز تغییر داده است.
در ۲۰_۱۵ سال گذشته ازدواج یک اصل پایهای محسوب میشد، افراد و خانوادهها آن را یک ضرورت برای رشد و پیشرفت خود میدانستند و این موضوع مورد حمایت خانوادهها و جامعه قرار میگرفت، اما در جامعه امروزی با توجه به سرعت بالای تغییرات و مشکلات زیاد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به نوعی اولویت ازدواج پایین آمد و به تبع آن سن افراد برای تشکیل خانواده و احتمال تجرد بالا رفته است.
شجاعى روانشناس و مشاور درباره آسیب های مجرد ماندن بر سلامت روان، اظهار کرد: ازدواج نکردن نمیتواند به خودی خود نگرانکننده باشد، اما وقتی یک دختر رخ ندادن آن را در کنار همه محدودیتها، موانع، مشکلات، کمبودها و نگرانیهایش میگذارد، اوضاع کاملا تغییر میکند. واقعیت این است که نگرانی درباره آینده و ترس از تنهایی تبدیل به یکی از موارد اصلی بحث میان دختران ازدواجنکرده یا حتی زنان مطلقه و تنها شده است و بسیاری از زنان برای فرار از این نگرانی و ترس، راههای مختلف، پرهزینه و حتی خطرناک را در پیش میگیرند.
وی افزود: البته همین موارد برای مردان نیز صادق است. از آنجایی که جامعه ما با عرف و رفتارهایی اجتماعی عجین شده و براساس همین رفتارها و عرفها مردان فرصت، امکان و راههای بیشتری برای تأمین نیازهای خود دارند. عدم ارتقای کاری یکی از پیامدهای مجرد ماندن مردان است. اتفاقی که به عنوان یکی از ابزارهای قهرآمیز که نتیجه اش تشویق مردان مجرد به ازدواج است در ایران مورد استفاده قرار گرفته است.
شجاعی با اشاره به اینکه مجرد ماندن برای هر دو گروه یک بحران روحی، روانی و حتی جسمانی است، ادامه داد: با این حال در جامعه کنونی ما دختران نگرانی بیشتری نسبت به مجرد ماندنشان دارند. به عبارتی بیشتر دختران بخصوص آنهایی که تصمیم به زندگی منفک از خانواده خود را میگیرند، فارغ از انواع عارضههای جسمی و روحی و روانی نوعی نگرانی از آینده و ترس از تنهایی دارند که نمیتوانند با آن کنار بیایند و ممکن است همین نگرانی و ترس در آنها تبدیل به بیماریهای دیگری شود، این حس بین آقایان تنها و ازدواج نکرده هم وجود دارد.
این روانشناس تصریح کرد: مجرد بودن برای هر کدام از ما معنا و مفهوم متفاوتی دارد، برای بعضی از آدمها، مجرد بودن شیوه زندگی شان است. اما برای اکثریت ما، مجرد بودن جنگی مداوم با خوشبینی است. میگویند امید از درون انسان سرچشمه میگیرد. ما طوری ساخته نشده ایم که زندگی خود را به تنهایی سپری کنیم. اول از همه به این معناست که وظیفه کل تصمیم گیری هایمان در زندگی بر عهده خودمان است. نمیتوانیم برای تصمیم گیری با کسی مشورت کنیم، چون هیچکس اینقدر به ما نزدیک نیست که از او کمک بگیریم. ممکن است به دوستانمان اعتماد کنیم، اما حتی نزدیکترین دوستانمان هم قادر نخواهند بود جای همسرمان را برایمان پرکنند.
وی با اشاره به اینکه یکی از بزرگترین مشکلات مجرد بودن این است که نمیتوانیم افکارمان را آن زمان که نیاز داریم با کسی مطرح کنیم، افزود: ممکن است بتوانیم اینکار را در جمع دوستان و آشنایان تاحدودی انجام دهیم، اما این کمتر از آن درک و دلسوزی است که همسرمان میتواند به ما داشته باشد. همه دوست داریم تا بتوانیم با همسرمان بحث کنیم، با او حرف بزنیم، با او فکر کنیم و برای آینده نقشه بکشیم. اما وقتی مجرد باشیم از همه اینها محروم خواهیم ماند. ممکن است قرارملاقاتها و روابط عاشقانه تاحدی این خلاء را پر کند، اما همه اینها موقتی است و ما هنوز تنها خواهیم ماند.
شجاعی با بیان اینکه مجرد بودن به معنای خوشبین بودن است، اضافه کرد: یعنی در مواجهه با مشکلات و بدبختیهای زندگی باز هم مثبت بیندیشیم. خوش بینی از این دانش کلی نشات میگیرد که اکثر ما بالاخره با کسی مواجه میشویم، و مرد یا زن ایدآل زندگیمان را پیدا میکنیم. اما هرچه سنمان بالاتر میرود، نگرانیمان هم بیشتر میشود و کم کم میترسیم. اگر قرار است که با همسر ایدآلمان روبه رو شویم، اینکار باید قبل از اینکه خیلی از سنمان بگذرد اتفاق بیفتد. دوست داریم این اتفاق وقتی بیفتد که ما در عنفوان جوانی هستیم؛ و هرچه چین و چروکهای دور چشممان بیشتر میشود، میفهمیم که داریم پیر میشویم. اما هنوز مجرد مانده ایم.
این روانشناس با بیان اینکه مجرد بودن یعنی زندگی کردن با حس ناکامی و ناامیدی که افراد کمی میتوانند جفت خوبی برای ما باشند، گفت: ما پاسخ سؤالاتی مثل اینکه چرا تنها هستیم را نمیدانیم. حتی گاهی اوقات از خودمان میپرسیم که چرا من؟ چرا من باید تنها بمانم؟ این آن چیزی نبوده که ما برای آینده مان درنظر گرفته بودیم. اما چرا این اتفاق افتاده است؟ کجای کار اشتباه بوده است؟ آن دخترها یا پسرهای خوب و خوشگل کجا رفته اند؟ شاید چنین کسانی اصلاً وجود نداشته اند و همه این مدت ما خودمان را گول میزدیم. اما بعضی از دوستانمان به ذهنمان میآیند که روابطی بسیار عالی دارند؛ و به این ترتیب بیشتر خودمان را زیر سؤال میبریم. حتی قضاوت و انتخابمان را هم زیر سؤال میبریم و با خود میگوییم که شاید فرصتهای خوب را برای داشتن یک رابطه ایدآل از دست داده ایم. شاید خیلی وسواسی عمل کرده ایم؟ شاید همه تقصیرها گردن خودمان بوده است. اما مطمئناً اینطور نیست.
وی با اشاره به اینکه معمولا بعد از ۳۰ سالگی نشانههای اختلال سازگاری در فرد ظاهر میشود، گفت: جوان مجرد، به خاطر تمایل غریزی به ازدواج (هم از بعد جسمانی و هم عاطفی) و فشارهای اطرافیان و جامعه دچار آسیب میشود و به مرور علائم افسردگی را نشان میدهد. احساس ناامنی، ترس از آینده، ارزیابی بدبینانه نسبت به زندگی آینده و... از عواقب مجرد ماندن و بالا رفتن سن ازدواج است. ازدواج نکردن و گذشتن از سن ازدواج، فرد را منزوی میکند. چون احساس میکند نگاه اجتماع بسیار آزارنده است و همه روی ازدواج نکردن او متمرکز شده اند.