پیر ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در این دایره سرگردان است، پیر ما گفت که مردان الهی مردند که به دنبال رفیق ازلی میگردند.

به گزارش مرور نیوز ، در باورمان نبود که آخرین گزارش روایتگری عاشقانه ات را از حریم حرم زینب سلام الله علیها در حال دیدن و شنیدن هستیم. تا اینکه حدود دو ساعت بعد خبر پر کشیدنت ملت ایران و به ویژه کارکنان فولاد را در بهت و حیرت فرو برد. یادمان هست هر بار که لب به سخن میگشودی کلام خود را با وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا(الإسراء/۸۰) و بگو: «پروردگارا! مرا (در هر کار،) با صداقت وارد کن، و با صداقت خارج ساز! و از سوی خود، حجتی یاری کننده برایم قرار ده» آغازمی کردی و چه خوب دلدادگیات به زهرای مرضیه (س) و زینب، روایت-گرعاشورا را در کلامت فاش می کردی. انگار می دانستی که روزی توفیق خدمت به ایشان را در مییابی. وقتی به شوری حسینی و غوغایی که از مظلومیت زینب در دل خود داشتی می اندیشیم فقط به این مهم می رسیم که گویا به فولاد مبارکه آمدی تا قدری راه رسم دلدادگی شهیدان دوران دفاع مقدس را با ما مرور کنی.

همکار عزیز از اینکه به آرزوی دیرینت رسیدی خوشحالیم و از این بابت که خبر لحظه به لحظه آزاد شدن حریم ولایت را دیگر از زبان شیرین و رسای تو نخواهیم شنید، سراپا در غم و اندوهیم. اشکریزان با خاطراتت تلاش خواهیم کرد تا راه تو سایر هم رزمانت را ادامه دهیم. خوشبختیم که در فضایی نفس می کشیم که برههای هرچند کوتاه تو در آن نفس کشیدهای، قدم بر زمینی میگذاریم که چون تو بزرگی بر آن قدم نهادهای و رسالتی را عهدهداریم که میتوانیم افتخار همکاری تو را داشته باشیم. ما با تو پیمان میبندیم که همانطور که در جای پای تو قدم میگذاریم در مسیرت نیز حرکت کنیم. شهید محسن خزایی از آن مردان مردی بود که اندیشههای عاشوراییاش او را از زاهدان و پس از رویارویی با گروهک جندالشیطان و نجات از کمین گروهک تکفیری در حادثه تروریستی تاسوکی، در گام آخر زندگی حسینیاش به مدافعان حرم پیوند داد.

آنقدر از حرم و شهادت و دفاع گفت تا خود به سوژهای شهید بدل گشت. او که بنا به گفته همسرش همواره عشق شهادت داشت و التماس دعایش، دعای شهادت بود، او که مداح و ذاکر اهلبیت بود همواره بعد از ارسال هر گزارش همراه با رزمندگان مقاومت مداحی اهلبیت میکرد و چه زیباست پرواز عاشقانه چنین بزرگمردانی که به روی مرگ میخندند، قفسها را شکسته، بر روی شانه باران مینشینند و از فراز آسمانها بر روی بال روشن رنگینکمان، سبکبال و رها با سرود جاوید بودن، سرودی تازه از کوچ از رهایی تا خدا پرواز میکنند.

صحبت از عشق و عاشقی که به میان میآید دستودلها میلرزد، به خصوص وقتی سخن از کسانی باشد که عشق حقیقی را درک کرده و مسیر رسیدن به معشوق را طی کردهاند و به کمال مطلوب رسیدهاند. عده قلیلی هستند که به این مرحله میرسند، همانانی که گوهر معرفت الهی را شناختند (گوهری که خداوند در روز ازل در دل آدمی تعبیه کرد و فرشتگان از درک آن عاجز ماندند که: انی اعلم ما لا تعلمون)، همانانی که دلشان چون شیشهای نازک و شفاف است، همانانی که «مشتاق پروازند و میل خزیدن ندارند زیرا شرط اول پرواز را دل کندن از زمین میدانند»، حلاج بودند و اناالحق گفتند و عشق مایه قتل و شهادتشان شد. «مردانی که برای دنیا آفریده نشدهاند و به همین جهت است که دنیا وقتی نتوانست آنها را بفریبد دامها بر سر راهشان میگذارد و رقبایی دنیاپرست و دون فطرت برای آنها به وجود میآورد و عاقبت آنها را با یک طرز فجیع و ظالمانهای به دست مرگ میسپارد و جهان آنها را به لقب شهید مفتخر میسازد».

ما خالصانه به پای قلم آمدهایم تا زیارتت کنیم و با دلهای خسته اما امیدوار، عطر وجودت را در بین صفحات این توتم همیشگیات با بغضهای شکسته فراخوانیم و بگوییم که ای شهید قلم، ای گزارشگر غریبی حرم، ای همدوش مدافعان عمه و حرم، تو را میشنویم، تو را میبینیم و قلمت را میخوانیم.

ما آمدیم تا بگوییم که تو در روح و باطن ما جای داری. آمدهایم تا بگوییم ای عاشورایی! ای شهید، راهت، اندیشهات و تفکرت در روح و روان جامعه ایرانی جای دارد و این ملت تا سرکوبی دیو چند سر تعصب، خشونت، حماقت و رذالت و ... از پای نخواهد نشست. ای شهید قلم و حرم و ای غلتیده در سربهای سرد و سنگین که به عشق مام میهن و انقلاب و اسلام، سر بر سودای عشق گذاشتید... اینجا کجاست؟ ما کیستیم... شما که بودید؟ و کجایید؟ بر مزارت بگرییم و یا همچون خودتان قهقهه مستانه سر دهیم و خدا را شاکر باشیم که آنچه سزاوارش بودید را به شما ارزانی داشت. نمیدانم اگر مجالی میداشتی که با خون سرخت برایمان بنویسی چه مینوشتی. ما را به چه فرا میخواندی. به اینکه حرمت قلم را بیش از پیش پاس داریم. به اینکه حرمت پیام را نگهداریم که خبرنگاری را در قالب رسالت پیامبری، میراث انبیا میدیدی که باید از رشحه خون سیاهش که از درونش می طراود جز حق ننویسد و با زبان گویایش جز حق نگوید.