عمری‌است کودکان غزه، وقت قایم‌باشک بازی ، باید اول آسمان را بپایند، نکند چشم راکتی دنبالشان باشد. کودکانی که در محاصره به دنیا می‌آیند و زندگی می‌کنند، در محاصره شهید می‌شوند و به خاک سپرده می‌شوند. همان‌هایی که این روزها بیشتر از همیشه رنج 75 ساله‌ نسلشان به چشم دنیا آمده است.

به گزارش مرور نیوز، عمری‌است کودکان غزه ، وقت قایم‌باشک بازی ، باید اول آسمان را بپایند، نکند چشم راکتی دنبالشان باشد. کودکانی که در  غزه در محاصره به دنیا می‌آیند، در محاصره زندگی می‌کنند، در محاصره شهید می‌شوند و در محاصره، به خاک سپرده می‌شوند. همان‌هایی که این روزها بیشتر از همیشه رنج 75 ساله‌شان به چشم دنیا آمده است. همان‌هایی که شاید خواندن و نوشتن را تازه یاد گرفته‌باشند اما برای خودشان وصیت‌نامه می‌نویسند. نامشان را با خودکار روی تن‌شان حک می‌کنند تا اگر صبح فردا زیر آوار بودند. آن اسم‌ها بشود پلاکی برای خانواده‌ها که بدانند جگر گوشه‌شان همین است. همینی که بمباران صهیونیست‌ها تنش را شکافته.این گزارش چندسطری از درد کودکان غزه است.

وصیت‌نامه دختربچه فلسطینی

این روزها پرپر شدن هم‌بازی‌هایش را یکی یکی به چشم دیده. یکی را از زیر آوار خانه‌شان بیرون کشیدند، یکی روی دست پدرش جان داد و یکی خوابید و به لطف جنگ دیگر بیدار نشده. کودکانی هم سن و سال «هیا» که به جای بازی با عروسک‌هایشان بازیچه دست قدرت‌طلبی صهیونیستها شده‌اند. غاصبانی که می‌خواهند پایه‌های سست رژیم‌شان را بر خون هیا و کودکانی مثل او نگه دارند. هیا دیگر هم‌بازی ندارد می‌داند یکی از این بمب‌ها یک روز بر خانه‌شان فرود می‌آید و او هم شهید می‌شود. بخاطر همین از وقتی شهادت هم‌بازی‌هایش را دیده تکلیف عروسک‌هایش را هم مشخص کرده. این وصیت‌نامه هیاست دختر کوچک فلسطین که تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته است. دختری که به جای نوشتن آرزوهایش وصیت‌نامه‌اش را می‌نویسد:«سلام من هیا هستم، دارم وصیتمو می‌نویسم. من ۴۵ شیکل پول دارم بعد از شهادتم این پول به مادرم، خواهرم، هاشم و .. بدین.

عروسک‌هایم و اسباب‌بازی‌هایی که دارم، به دوستان من بدین زینه♡ ریما♡ منه♡ امل♡.  لباس هایم را به دخترهای عموهایم بدین و اگه می‌شه به نیازمندها هم بدین. کفش‌هایم  رابه فقرا بدین ولی بعد از اینکه کفش‌ها را واکس زدید. انگشترهایم و گردنبدم به دخترهای عمه و خاله (سارا) بدین.» کاش عدالت هیا در دنیا آدم بزرگ‌ها هم بود. کاش هایا تکلیف آرزوهایش را هم مشخص می‌کرد. دختری که حالا شهید شده.

سال‌هاست کودکان فلسطین وقتی خواندن و نوشتن یاد می‌گیرند وصیت‌نامه‌شان را می‌نویسند.
 

سرباز کوچک وطن دیگر بیدار نشد!

مثل هر شب روی تختش خوابیده بود و برای روزهایی که بزرگ می‌شود رویابافی می‌کرد شاید صدای هر بمبی که در نزدیکی خانه‌شان منفجر می‌شد رویایش را نزدیک‌تر می‌کرد به روزی که بزرگ شود و بشود سرباز وطن. خدا می‌داند تا خوابش برود چندبار خودش را در لباس مقاومت تصور کرد. چندبار به خودش قول داد وقتی بزرگ شد وطنش را پس بگیرد و چشم خانواده‌های داغ‌دار شهرش را روشن کند. صبح پیکرش را از میان آوارهای خانه‌شان پیدا کردند. هنوز روی تخش بود. بمب‌های رژیم غاصب حتی اجازه گریختن و پناه گرفتن هم به او نداده بود.  پسربچه خوابید و دیگر بیدار نشد. حالا هم سرباز وطن است. سرباز کوچک وطن که  روزی با خونش انتقام همه شهدا را خواهد گرفت.

 

داشتیم توپ بازی می‌کردیم او شهید شد!

شاید هشت سالش باشد. بغض بیخ گلویش دارد خفه‌اش می‌کند. چشم‌هایش حیران شده از آنچه دیده. فقط داشتند توپ‌بازی می‌کردند جرمشان همین بود. میان خانه‌های آوار شده توپی پیدا کرده بود تا  برادرزاده کوچکش را سرگرم کند. توپ افتاد زیر یکی از ماشین‌ها،دوید تا توپ را بردارد و دوباره بازی‌شان را از سر بگیرند. زیرماشین بود که صدای انفجار را کنارش شنید. می‌گوید:« جنازه‌اش را خودم حمل کردم و دویدم سمت خانه!» قلبش آرام ندارد هیچ وقت فکر نمی‌کرد آخر بازی‌شان ختم شود به آنکه جنازه برادرزاده‌اش را خودش روی دست بگیرد و به خانه برود. اما کودکان غزه با این صحنه‌ها ناآشنا نیستند. خودش در همین چند دقیقه، شهادت و جان دادن بچه‌های زیادی را دیده. میان گریه‌هایش می‌گوید:« چند دقیقه بعد دوباره موشک زدند. یک بچه دیگر در خیابان داشت بازی می‌کرد اسمش صالح بود. صالح سرش باز شد. مغزش آمد بیرون.»

 

ام‌البنین بودی ولی شش ماهه دادی! 

15سال چشم انتظار بودند. برای آنکه مثل همه زوج‌های دیگر خدا فرزندی به آنها عطا کند و صدای خنده‌ها و شیطنت‌های فرزندشان تمام خانه را پر کند. بالاخره این چشم‌انتظاری پایان زیبایی داشت و خداوند چشم‌ این پدر و مادر را روشن کرد به چهارقلوهایشان. «خالد، عبدالخالق، محمود و ماها» که دوماه پیش به دنیا آمدند و شدند نور چشم این زوج اهل غزه.  خدا می‌داند بعد از این همه سال انتظار این مهمان‌های کوچک چطور همه خانواده را شیفته خودشان کرده بودند و خوشبختی‌شان را کامل. اما صهیونیست‌ها نگذاشتند این  شادی بیشتر از دوماه دوام داشته باشد. با بمباران خانه‌شان هم حق زندگی را از این 4 نوزاد  گرفت و هم مادرشان را شهید کرد!

 

محمد تو دوام بیار شهید نشو! 

کمتر کسی است که محمد را نشناسد. همان کودک چندساله‌ای که بدنش بی‌اختیار از ترس می‌لرزید. خواب بود که خانه‌شان را بمباران کردند و بعد از ساعت‌ها هنوز تنش از ترس می‌لرزید. مثل هزاران کودکی که این روزها زندگی را زیر موج موشک‌های صهیونیست می‌گذرانند. محمد خوش شانس بود که بیدار شد. خوش شانس بود که بدنش زیر آتش رژیم صهیونیستی تکه تکه نشد. همان پسربچه‌ای که نگرانش بودیم نکند شهید شده باشد و مثل خیلی از هم سن و سالانش حالا از ترس قلب کوچکش ایستاده باشد. اما محمد چند روز پیش خبر سلامتی‌اش را در فضای مجازی داد و با همان چشم‌های درشت غم‌دار جلوی دوربین ایستاد و گفت:« من حالم خوبه، ممنون که حالم را می‌پرسید. دوستتون دارم.» محمد! طفل بی‌گناه غزه ، لطفا تو شهید نشو. قوی بمان. مثل همین حالا. قوی بمان و یک روز وقتی وطنت را از دست اشغالگران نجات دادی. همه آن چه که این روزها دیدی  را  برای مردمت روایت کن! برای فرزندانت و فرزندان میهن‌ات که بدانند پای این سرو آزاده فلسطین چه خون‌هایی ریخته شده.

 

دختر بچه‌هایی که از همین حالا مادری را یاد می‌گیرند! 

 خودش حال خوبی ندارد. از میان بمباران با چند کودک دیگر منتقلش کردند بیمارستان. گریه می‌کند اما از دردهایش نمی‌گوید. مدام به آدم‌های اطرافش می‌گوید:«عمو تو رو خدا مواظب حور باش!» شاید «حور» یکی از همان نوزادانی باشد که در جنگ خانواده‌اش را از دست داده. یا شاید حور میان صدای انفجارها از ترس بی‌تابی می‌کرده. از گرسنگی و تشنگی آرام نمی‌گرفته و این دختر بچه فلسطینی به جای لالایی خواندن برای عروسک‌هایش، برای حور مادری می‌کرده. نوزاد بی جانی را نشانش می‌دهند. ‌خیالش راحت می‌شود اما دوباره سفارش می‌کند که مراقب او باشند. می‌گوید:« من این دختر کوچولو را در بغلم گرفته بودم و می‌خواستم بخوابانمش، داشتم برایش قرآن می‌خواندم. ناگهان صدای بمب شنیدیم. ما را بمباران کردند.» دختر کوچولو که حالا به جای مادران زیرآوار مانده غزه برای نوزادان کوچک مادری می‌کند نمی‌داند حور شهید شده!