ناصر فکوهی در باره انتخاب رئیس جمهوری جدید فرانسه گفت:ماکرون در حالی در برابر رقیب خود مارین لوپن پیروز شد که جوانترین سیاستمدار اروپا نام گرفته و به نظر میرسد افرادِ زیادی به او امید بستهاند. این در حالی است که روشنفکران فرانسوی و منتقدان نظام سیاسی این کشور میگویند ماکرون نخواهد توانست تغییری در فرانسه ایجاد کند.
به گزارش مرور نیوز، امانوئل ماکرون، مرد 39 ساله فرانسوی، با 65.9 درصد از آراء رییسجمهور فرانسه شد.مردم فرانسه و رییسجمهوری تازه انتخابشده از همین امروز باید جوابگویِ رسوایی از راه رسیده ای به نام «ماکرون لیکس» باشند، یعنی هزاران سندی که درست شب قبل از انتخابات به وسیله ویکی لیکس علیه تیم ماکرون منتشر شدند.
تحلیل شما از پیروزی امانوئل ماکرون در انتخابات فرانسه چیست؟
پیروزی امانوئل ماکرون، در فرانسه را به خودی خود میتوانم یک «نا-واقعه» بنامم. همه تحلیلگران و حتی همه مردم عادی فرانسه تقریبا صد در صد میدانستند که هر کسی از میان نامزدهای انتخاباتی در مقابل مارین لوپن قرار بگیرد، پیروز خواهد شد. مهم نه در این پیروزی، بلکه دو چیز دیگر بود. نخست اینکه چه کسی به دور دوم خواهد رسید و نخست اینکه آیا مارین لوپن جزو دو نفری خواهد بود که به دور دوم برسند یا نه و دوم اینکه اگر لوپن به دور دوم برسد، میزان آرای او چه خواهد بود.
اینکه لوپن به دور دوم رسید، همچون پیشینه این ماجرا(سال دوهزار و دو)، یعنی بار قبلی که همین حزب کوچک فاشیستی در برابر راست سنتی گلیست فرانسه، به دور دوم رسید، به دلیل ضعف حزب چپ مقابل او یعنی حزب سوسیالیست و نامزد بسیار ضعیف آن یعنی لیونل ژوسپن و این بار ضعف هر دو حزب گلیست و سوسیالیست در نامزدهای فاسد و رسوایشان بود.
ژوسپن در آنزمان با یک کارزار بسیار حقیرانه و سردرگم در دور اول با شانزده و هجده درصد آرا در برابر ژان ماری لوپن(پدر مارین لوپن) با شانزده و هشتاد و شش درصد حذف شد و برای اولینبار در تاریخ جمهوری پنجم، دو حزب راست را در برابر هم قرار داد. این در حالی بود که ژاک شیراک با نوزده و هشتاد هشت در صد آرا به دور دوم راه یافت. در اینحال یک جبهه دموکراتیک علیه لوپن و سد کردن راه بر فاشیسم شکل گرفت که در آن در دور دوم شیراک با رای بیسابقه هشتاد دو درصد و بیست یک به پیروزی سید در حالیکه در دور دوم لوپن تنها یک درصد رای خود را بالا برده بود.
این در موقعیتی است که در انتخابات امسال، ماکرون توانست رای 24 درصدی خود در دور اول را تنها به 65 درصد برساند (با توجه به اینکه تقریبا همه احزاب راست دعوت به رای دادن به او کرده بودند) ولی مارین لوپن رای 21 درصدی را به حدود 35 درصد رساند. جبهه دموکراتیکی در فرانسه علیه لوپن شکل نگرفت و پیروزی ماکرون پیش از هر چیز به معنای فروپاشی قطعی و شاید نهایی ساختار دو حزبی متعارف فرانسه یعنی دو گانه حزب سوسیالیست و ائتلاف گلیستها بود. و حتی به معنای فروپاشی ساختار حزبی به مثابه شکل آینده سیاست، کما اینکه ماکرون خود را نه به مثابه راست و نه چپ معرفی کرد.
اما مثالی در فرانسه هست که: «وقتی کسی در میانه، قرار میگیرد، ناپدید میشود». این گویای حال این انتخابات هم هست.
آنچه در ماهها و سالهای آینده فرانسویها را تهدید میکند، این است که پس از بیرون آمدن از خوشحالی ِ اینکه «جوان ترین رئیس جمهور در کشورهای پیشرفته»، «رئیس جمهوری برازنده» و «کاردان» را دارند، و «کشف» کنند که توانستهاند از طاعونی به نام «لوپن» برای دومین بار نجات بیابند، متوجه واقعیت شوند و آن اینکه : فاشیسم در جامعه فرانسه پیشرفت کرده و در لایههای وسیعتری از مردم ریشه دوانده است. افزون بر این از همین امروز باید جوابگوی رسوایی از راه رسیده ای به نام «ماکرون لیکس» باشند، یعنی هزاران سندی که درست شب قبل از انتخابات به وسیله ویکی لیکس علیه تیم ماکرون منتشر شدند و به دلیل قوانین انتخاباتی انتشار آنها امکان نداشت و ظاهرا در آنها رسواییهای زیادی از لحاظ مالی برای این تیم وجود دارد.
افزون بر این، متاسفانه فرانسویها ممکن است بسیار زودتر از آنکه فکر میکنند «کشف» کنند که ماکرون هم تحصیلکرده همان «مدرسه عالی مدیریت» (ENA)است که همه سیاستمداران حرفهای فرانسه از آن بیرون آمدهاند. او وزیر اقتصاد و بانکدار بوده و از معدود کسانی در میان سیاستمداران غربی است که همراه با ترامپ با تنظیمات جدیدی که پس از بحرانهای مالی سالهای اخیر وضع شده اند، مخالف است. بنابراین احتمال اینکه سیاست اقتصادی او نوعی سیاست راست نولیبرالی( ولو رقیق شده) باشد بسیار بیشتر از آن است که سیاستش یک راه چپ میانهرو باشد.
مگر اینکه تعادل قوا در انتخابات مجلس و در صحنه سیاسی فرانسه به طرف جنبشهای چپ جدید یعنی ملانشون و سایر نیروی چپ باشد.
آوردن سی و پنح درصد رای از طرف نامزد فاشیسم در کشوری که کمتر از شصت سال پیش قربانی فاشیسم بوده و هزاران تن از فرزندانش به دست فاشیستها کشته شده و کشورش به اشغال درآمده است، نه تنها یک افتخار نیست بلکه شرمآور است.
از همین رو است که امشب مارین لوپن در نطق خود اعلام کرد که این نه یک شکست بلکه یک پیروزی برای «جبهه ملی» (نام رسمی حزب او) است که باید به صورت عمیقی در خود اصلاحات انجام داده و به یک حزب بزرگ تبدیل شود تا در انتخابات بعدی شانسهایی واقعی برای پیروزی و مانور دادن ضد اروپایی، ملی گرایانه و فاشیستی داشته باشد.
بنابراین اینکه پاسخ به این پرسش را که 'قرار گرفتن ماکرون در راس جمهوری فرانسه برای این کشور یک شانس است یا تنها نوعی مُسَکن برای آماده سازی کشور برای گذار به یک دوره سخت ریاضت کشی' برای مردم و سوداگری مالی برای سرمایه داران، میزان حضور نیروهای پیشرفته و طرفدار مردم و دولت رفاه در ماههای آینده خواهد داد.
امشب اسطوره ماکرون (جوانی و چهره خندان و با اخلاق بودن و زیبایی و آینده درخشان) به پایان رسید و از فردا واقعیت تلخ سرمایهداری در بحران و اقتصاد ورشکسته یک دموکراسی بزرگ اروپایی در اروپایی درماندهتر آغاز خواهد شد.
یکسال پیش کمتر شخصی امانوئل ماکرون را میشناخت، چه عواملی باعث شد، فردی که عضو هیچکدام از حزبهای ریشهدار فرانسه نیست، رییسجمهور شد؟
این انتخابات یک شکست واقعی برای احزاب سابقه دار چپ و راست در فرانسه به شمار میآید. اما به نظر من بیشتر از آنکه گروه شکست خورده را احزاب راست بدانیم که در نهایت خود را در احزاب و جنبشهای میانهرو (نظیر خود ماکرون) و یا تندرو (نظیر حزب لوپن و جناحهایی از راست سنتی) بازسازی خواهند کرد، این شکست چپ فرانسه بود که برغم موفقیتهای ملانشون، در ندانم کاریهای جنبش او مثلا در سیاست اروپایی، در نداشتن یک برنامه دقیق و روشن برای اروپا و برای فرانسه و در مسکوت گذاشتن پرونده مهم اسلام در فرانسه و بحث تکثر فرهنگی، راه را برای راست میانهرو و افراطی باز گذاشت.
در یک نگاه میتوان گفت این انتخابات تیر خلاصی بود به احزاب سنتی فرانسه. میتوان پیشبینی کرد که در سالهای آینده چپ و راست با رویکردهایی بسیار تندروتر هر کدام به میدان خواهند آمد اما پیشبینی من آن است که در دو موضوع یعنی سیاست اروپایی و سیاست مهاجرت، سردرگمی در فرانسه کامل خواهد بود زیرا این یک بحران عمومی در نظام جهانی سرمایه داری است.
این نکته نیز مطرح است که شکل «حزب» به پایان خود رسیده و به گمان من از این پس ، شکل «جنبش» تا حد زیادی جانشین حزب میشود و سیاستمداری حرفهای باید در برابر مشارکت مردمی هر چه گستردهتر (ولو در قالب سیاستهای راست و پوپولیستی) کنار بکشد.
دلایل رشد ناگهانی ماکرون البته تا حدی کاریزماتیک نیز بود ( جوان بودن، جذاب بودن، به روز بودن...) اما اینها لایههای سطحی هستند که لایههای اصلی یعنی بانکدار بودن، فاصله گرفتن از ساختار سیاسی سنتی فرانسه و انعطافپذیری برای حفظ سیاستمداری خرفهای را پوشش میدادند.
فرانسه با این انتخاب چهچیزی را به دست آورد و چه از دست داد؟
با این انتخاب فرانسه توانست تا حدی در برابر موج راستگرایی افراطی که ممکن بود همه جهان توسعه یافت را فرا بگیرد بایستد. اما در فرانسه هرگز انتخاب شدن لوپن جدی گرفته نشد و به هیچ رو وضعیت با آمریکا و کلینتون در برابر ترامپ قابل مقایسه نیست. در آنجا انتخاب ترامپ بسیار بعید و غیر منتظره بود زیرا ترامپ فردی لومپن، بدون پیشینه سیاسی، نیمه دیوانه بود، اما در برابر خود یکی از فاسد ترین سیاستمداران قرن اخیر آمریکا(کلینتون) را داشت. اما در اینجا کمترین شکی در باخت لوپن نبود و همه امید طرفداران آزادی آن بود که رای لوپن زیر سی درصد باشد.
اما در حالی که پدر او در انتخابات 2002، 17 درصد رای آورده بود، مارین لوپن این رای را به بیش از دو برابر افزایش داد. فرانسه به گمان من چیز زیادی به دست نیاورد جز آنکه یکی از بیلیاقتترین رئوسای جمهور خود در تاریخ (فرانسوا هولاند) را کنار گذاشت ولی بیشتر از آنکه چیزی ببرد یک موقعیت به دست آورد و آن از میان رفتن نسبی ساختار احزاب سنتی است که اگر جای خود را به جنبشهای بزرگ مردمی در دفاع از دموکراسی و آزادی ندهد که احتمالا از پاییز آینده شاهد آنها خواهیم بود، در واقع سقوط آزادی را در این کشور در تزهای فاشیستی و نیمهفاشیستی به دنبال خواهد داشت.
پیروزی ماکرون را نمیتوان پیروزی اعتدال و میانه روی دانست چون این کلمات در فرانسه بیش از دویست سال است که وجود ندارند و راست و چپ در موقعیتهای آنتاگونیستی قرار داند. معنای این سخن این نیست که تا ابد باید چنین باشد. اما در شرایطی که بریتانیا از اروپا جدا شده است، و در راس آن یک محافظهکار شدیدا راست قرار دارد، در آلمان یک سیاستمدار راست بر سر کار است و در آمریکا نیز یک سیاستمدار نیمه دیوانه اما به شدت راست وجود دارد، روی کار آمدن یک سیاستمدار «میانهرو» ول طرفدار تزهای سرمایهداری مالی چندان بُرد بزرگی برای فرانسه نیست.
به احتمال قوی بحران در فرانسه در ماههای آینده ادامه یافته و تقویت شده و از پاییز شاهد انفجارهای شورشی در بین جوانان خواهیم بود که از این انتخاب سرخورده شدهاند. زیرا امروز تصور بر آن است که این پیروزی راه را بر فاشیسم در فرانسه بسته در حالی که اصولا شانسی برای لوپن برای پیروزی وجود نداشت.
سایه انتخاب مکرون چه تاثیری بر روابط فرانسه با اتحادیه اروپا و در کل آینده سیاسی-اقتصادی فرانسه خواهد داشت؟
ماکرون طرفدار اروپا است و اتفاقا از این لحاظ کاملا با موقعیت کنونی اروپای غربی که در جهان سیاستهای راست حرکت میکند در انطباق است. اروپا شانس بزرگی آورد زیرا ماکرون بانکدار است و بنابرایم الویت را به نجات منافع سرمایهداری خواهد داد. او همچنین متحدی عالی برای آلمان با همین سیاست به شمار میآید. افزون بر این، آلمان و فرانسه میتوانند اکنون به آرامی انتظار آن را بکشند که آمریکای ترامپ هر چه زودتر به پایان رسیده و احتمالا با جدا شدن اسکاتلند از انگلستان (که هم اکنون درخواستش را پس از جدایی از اروپا بار دیگر مطرح کرده) این رقیب نیز از میدان بیرون برود تا شاید اروپا بتواند با گرفتن برخی از بازارهای آسیایی و آمریکای لاتین رو به رشد، از موقعیت بیماری اقتصادی خود بیرون بیاید.
اما به دلیل جهت این سیاستها که کاملا در جهان حفظ قدرت سرمایهداری و حفظ اروپای بانکها و حرکت در جهت حفظ منافع نخبگان اقلیت و در عین حال بیتوجهی به وضعیت اقلیت مسلمان ، تکثر فرهنگی و صرفا ادامه دادن سیاستهای سطحی برای مدیریت این تکثر است، همگی آیندهای خوش را برای اروپا و فرانسه رقم نمیزنند.
انتخاب ماکرون چه تغییری در روابط فرانسه و ایران به وجود میآورد؟
شکی نیست که اگر لوپن انتخاب میشد میتوانستیم تصور کنیم تغییری به وجود بیاید. اما ماکرون در این زمینه به هیچ عنوان گمان نمیکنم تغییری ایجاد شود. جز آنکه سیاست فرانسه به نظرم گسترش رابطه با ایران و به دست آورن سهمی هر چه بزرگتر از اقتصاد ایران است که چشم اندازهای ایجاد رابطه اش با آمریکا (با انتخاب رامپ) دستِ کم پنج تا ده سال به عقب افتاده است. بنابراین اگر تغییری را شاهد باشیم به نظرم در وجه مثبت خواهد بود.
به گفته منابع، راست افراطی فرانسه بیشترین رای تاریخ حیات خویش را آورد، آینده این حزب و دسته چه خواهد شد؟ آیا خطر پوپولیسم برای همیشه از فرانسه رفت و یا باید در انتظار فعالیت بیشتر این گروه باشیم؟
در این مورد هنوز نمیتوان با اطمینان حتی نسبی سخن گفت مارین لوپن تمام تلاش خود را میکند و از همین امشب نیز شروع کرده است که با اصلاح عمیق حزب (کلماتی که خودش به کار برد) یک حزب جدید بسازد که قاعدتا باید یک حزب راست ِ غیر افراطی روی مدل حزب گلیست (یعنی یک جبهه ائتلافی) باشد. اما به نظرم نه شخصیت مارین لوپن چنین امکانی را میدهد و نه هرگز وی از پایههای ساختاری و نهادها و نخبگان محلی برای چنین کاری برخوردار است.
آینده این حزب بستگی به سیاستهای مدیریت تکثر فرهنگی، اسلامهراسی و همچنین مسائل مربوط به تروریسم دارد. اما بسیار بعید به نظر میرسد که حزب لوپن و خود او هرگز بتوانند به یک حزب راست با قدرت حزب گلیست تبدیل شوند.
به گمان من در بهترین حالت حزب لوپن که به شدت به شخصیت او وابسته است آینده درخشانی در پیش روی خود ندارد و احزاب و جنبشها و سازمانهای راست ِ سنتی، شعارهای او را به سود خود مصادره کرده و خود او و حزبش را حاشیهای کرده و با افشای پروندههای مالی از کار میاندازند و نهایتا به جایگاهش در رده 15 تا 20 در صد و شاید کمتر باز خواهند گرداند.