پنجم خرداد ماه بود که خبر شهادت سردار شهید شعبان نصیری پس از حدود 38 سال مجاهدت و ایثار منتشر شد. وی که از پیشکسوتان دفاع مقدس بود، عاقبت در دفاع از حریم اهل بیت در عملیات آزادسازی موصل به شهادت رسید.

به گزارش مرور نیوز، پنجم خرداد ماه بود که خبر شهادت سردار شهید شعبان نصیری پس از حدود 38 سال مجاهدت و ایثار منتشر شد. وی که از پیشکسوتان دفاع مقدس بود، عاقبت در دفاع از حریم اهل بیت در طی عملیات آزادسازی موصل به شهادت رسید و پیکر مطهرش نهم خردادماه با حضور گسترده مردم در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. سردار شهید شعبان نصیری از رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس بود که در قرارگاه نصرت همجواری با سرداری چون شهید علی هاشمی را تجربه کرده بود. وی بعدها نیز در زمره فرماندهان لشکر 9 بدر و همین طور لشکر 10 سیدالشهدا(ع) قرار گرفت. شهید نصیری پس از شروع فتنه داعش و تکفیری‌ها در عراق، حضور مستشاری در این کشور داشت و به مدت چهار سال در این کسوت خدمت کرد. وی که به زبان عربی تسلط کامل داشت، در بسط و هدایت نیروهای حشدالشعبی تأثیرگذار بود. سردار نصیری همراهی با نیروهای مردمی عراق را تا به آنجا ادامه داد که اکنون شمارش معکوس برای نابودی کامل داعش در عراق رو به اتمام است. آنچه در پی می‌اید حاصل همکلامی ما با فرزند ارشد شهید، سلمان نصیری است تا گوشه‌ای از زندگی مجاهدانه شهید را به رشته تحریر درآوریم.

پدر شهیدتان سابقه فعالیت انقلابی هم داشتند؟

پدرم اصالتاً متولد کرج است اما محل زندگی‌شان نظام‌آباد تهران بود. این محله نزدیک به مراکز اصلی راهپیمایی و تظاهرات مردمی بود. ایشان در زمان انقلاب سرباز بود و مشغول خدمت؛ وقتی امام خمینی دستور فرار از پادگان‌ها را صادر کرد، همراه دوستانشان از پادگان‌ها فرار کردند. به دنبال آن پدر در جریان مستقیم فعالیت‌های انقلابی قرار گرفته و در اشغال کلانتری محل و پادگان همراهی و همکاری داشت.

گویا شهید نصیری از اولین دوره‌های تشکیل سپاه وارد این نهاد انقلابی شده بود؟

بله شهید نصیری در تشکیل سپاه پاسداران کرج سهم بسزایی داشت. حاج شعبان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به کرج آمد و در سال 1360 ازدواج کرد. من در سال 1361به دنیا آمدم. پدرم فعالیت‌های زیادی در سپاه داشت. از آموزش و اعزام نیروها در اردوگاه شهید باهنر گرفته تا کارهای دیگر. این اقدامات بعد از جنگ هم همچنان ادامه داشت. پدر از اولین کسانی بود که دوره دافوس را گذراند. ایشان جانشین شهید اسماعیل دقایقی در تیپ بدر بود. معارضین عراقی که از حزب بعث فرار کرده بودند، بعد از سازماندهی سپاه بدر را تشکیل دادند. ارادت امروز مردم عراق و حشد الشعبی هم به خاطر این ارتباط پدر با عراقی‌ها به همان زمان بازمی‌گردد. بعدها پدر به لشکر 10 سیدالشهدا(ع) ملحق شد و فرماندهی گردان علی اکبر(ع) را برعهده گرفت. بعد از آن مجدد به سپاه بدر منتقل شد و تا زمان قبول قطعنامه در همان مسئولیت ماند.

شما در پایان جنگ تحمیلی شش سال بیشتر نداشتید، چقدر پای خاطرات و درد دل‌های پدر از دوران دفاع می‌نشستید؟

می‌دانم که پدرم در طول سال‌های دفاع مقدس بارها و بارها مجروح شد و بعد از بهبودی نسبی مجدد راهی منطقه می‌شد. ما همه اینها را از زبان خودش می‌شنیدیم. وقتی پای خاطراتشان می‌نشستیم از مجروحیت‌ها و طول درمان‌ها و انتقال و بستری شدنشان در بیمارستان‌های اهواز یا اصفهان برایمان می‌گفت. اینکه بعد از بهبودی مختصر دوباره به مناطق عملیاتی می‌رفت. سال1367- 1366 ما در شهرک نفت باختران همراه پدر بودیم اما نزدیکی فیزیکی با ایشان باعث نمی‌شد تا بیشتر ببینیمش. چون فرصت دیدار با خانواده فراهم نمی‌شد. بعد از اتمام جنگ و پذیرش قطعنامه به کرج برگشتیم. پدر مدتی به همراه سردار محمد رضا نقدی به ناجا رفت و بعد از آن مجدداً به سپاه بدر ملحق شد.

شهید نصیری در فعالیت‌های فرهنگی هم شرکت داشتند؟

بله پدر از مؤسسان هیئت محبان رضا بود و فعالیت‌های فرهنگی‌اش تمامی نداشت. ایشان در سال‌های 79- 78 زمانی که هنوز اردوهای راهیان نور شکل امروزی به خودش نگرفته بود، تصمیم گرفت تا خانواده شهدا را به مناطق عملیاتی ببرد. خانواده شهدا را با اتوبوس به مناطق جنگی جنوب می‌برد و برای فرزندان شهدا روایتگری می‌کرد. ثمره این اردوها بسیار ارزشمند بود. فرزندان شهدا که جنگ را نمی‌شناختند دید و نگاه خوبی به جنگ و دفاع مقدس پیدا کردند. شهید شخصیت فعال و پرتحرک و به‌روزی داشت. تا زمانی که جنگ سخت بود در میدان نبرد سخت حاضر بود و با آغاز جنگ نرم دشمن وارد این عرصه شد و هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. دغدغه‌های شهید به‌روز بود. هر زمان که کنار پدر بودیم بحث درباره مسائل روز بود. ایشان از فعالان عرصه جنگ نرم بود. پدر مطیع ولایت بود. اگر صحبتی از طرف رهبری مطرح می‌شد، برای ایشان در حد شعار باقی نمی‌ماند. اخیراً در بحث جهاد اقتصادی وارد میدان شده بود و با ارتباطاتی که برای سرمایه‌گذاران و تولیدکنندگان داخلی ایجاد می‌کرد باعث می‌شد بتوانند محصولاتشان را در کشور عراق و آسیای میانه عرضه کرده و به فروش برسانند.

همه اینها به دغدغه ایشان در جهاد اقتصادی بازمی‌گشت. به محض اینکه صحبتی از جانب رهبری مطرح می‌شد پدر در راستای عمل به آن فرموده وارد میدان می‌شد تا هر چه در توان دارد برای اجرایی شدن خواسته رهبری هزینه کند. و شعار سال را به مرحله تحقق برساند. در این زمینه ایشان به دنبال پروژه‌هایی خاص بود، از این رو به صورت علمی با مرکز دانشگاهی در ارتباط بود، جلسات مستمری در این زمینه برگزار می‌کرد تا بتواند پروژه‌هایی را در سطح گسترده در فضای‌ آی تی و با استفاده از بسترهای فناوری اطلاعات تعریف نماید تا در نتیجه بشود اشتغالزایی گسترده‌ای را در جامعه انجام دهد. متأسفانه قرار بر این بود که یکی از این کارها در پایان خرداد ماه امسال به نتایج خوبی برسد که شهادت پدر اتفاق افتاد. به جرئت می‌توان گفت که برای ایشان جهاد همیشگی بود. یک روزی این مجاهدت در خط مقدم و جبهه بوده و یک زمانی هم در حوزه اقتصادی یا جبهه فرهنگی. عاقبت شهادت مزد تمام تلاش‌های خالصانه‌اش شد.

علت حضورشان در جبهه دفاع از حرم چه بود؟

علت حضور پدر در عراق به عنوان نیروی مستشاری به ارتباط ایشان با سپاه بدر از زمان جنگ و بعد از آن با نیروهای حشدالشعبی و بسیج مردمی بازمی‌گردد. فرماندهان سپاه بدر هسته اصلی و اولیه حشدالشعبی را در عراق تشکیل دادند. امروز به برکت حضور همین نیروهای حشدالشعبی و بسیج بود که داعش در عراق دست و پا بسته ماند و با تحمل لطمات سنگین هر روز از مواضع خود عقب‌نشینی می‌کند.

پدر بر این اعتقاد و باور بود که سرزمین عراق بر اساس اعتقادات صحیح شیعه محل استقرار حضرت حجت است و امام زمان (عج) حکومتشان را در آنجا تشکیل می‌دهند و پایه‌ریزی خواهند کرد. از این رو تا در عراق امنیت برقرار نشود نمی‌توانیم در اینجا دنبال تشکیل حکومت باشیم. داعش آمده است تا عراق را ناامن کند، ما می‌رویم تا این خواسته آنها محقق نشود. حضور پدر همراه با نیروهای حشدالشعبی و انتقال تجربه‌های دوران دفاع مقدس به لحاظ شناسایی‌ها، تاکتیک و بدون کوچک‌ترین چشمداشتی انجام می‌شد حتی پدر زمانی که متوجه می‌شدند کار عملیات گره خورده یا متوقف شده است با هزینه شخصی خودشان به عراق می‌رفت و اشکال را برطرف کرده و عملیات را راه‌اندازی می‌کرد. پدر به زبان عربی مسلط بود برای همین بسیار راحت می‌توانست با بچه‌های عراقی ارتباط گرفته و عملیات‌ها را رهبری نماید. در نهایت مجاهدت‌هایشان به ثمر نشست و به برکت خون آنها نیروی مردمی عراق و حشد الشعبی به مرزهای سوریه رسید و داعش به آخر کارخود در عراق نزدیک شد.

در مدت حضورشان در جبهه مقاومت اسلامی مجروح هم شده بودند؟

پدر در عملیات جزیره خالدیه شرکت داشت. این عملیات بسیار حساس و پیچیده بود. حتی ارتش عراق و امریکایی‌ها در زمان اشغال عراق جرئت نمی‌کردند به دلیل استحکامات تروریست‌ها به این منطقه نزدیک شوند. پدر در روند اجرای این عملیات در شهریور ماه سال 1395 در کمین تک‌تیرانداز داعشی قرار گرفت و با اصابت چند تیر به بازو و پا و. . . به شدت مجروح شد. وقتی خبر مجروحیتش را به ما دادند ما باور نکردیم و تا قبل از زیارت ایشان در بیمارستان احتمال شهادتشان را می‌دادیم. پدر جانبازی‌شان را از آن عملیات به یادگار دارند و هنوز اوضاع‌شان بهبود کافی پیدا نکرده و دوره درمانشان کامل نشده بود که با فاصله شش ماه بعد به شهادت رسیدند.

شهادت حاج شعبان چطور رقم خورد؟

پدر بر این باور بود که شناسایی مناطق مورد نظر در عملیات باید با دقت و مهارت و توجه خاصی انجام شود که تلفات کمتری در عملیات داده شود. خط مشی ایشان خط مشی فرماندهان بزرگ دفاع مقدس بود، شهیدان همت و خرازی و. . . که خودشان سوار بر موتور شده و برای شناسایی راهی می‌شدند. پدر هم خودشان به شناسایی می‌رفتند. در شناسایی اخیرشان هم زمانی که خودرویشان وارد محل مورد نظر می‌شود با انفجار تله‌های انفجاری کنترل از راه دور به شدت مجروح شده و همراهانشان هم زخمی می‌شوند. به علت جراحت سنگین پدر ایشان را به عقب بازمی‌گردانند اما احیا نشدند. ایشان در ساعت 6 بعد از ظهر روز 5 خردادماه مجروح می‌شوند و در ساعت 6 و نیم به شهادت می‌رسند که تقریباً ساعت 7خبر شهادت ایشان را به ما اطلاع دادند.

خصوصیت بارز شهید نصیری را چه می‌دانید؟

ایشان به تمام معنا بی‌ادعا بود. درجه‌اش سرداری بود اما سردوشی نگرفت و گفت می‌خواهم خصلت بسیجی‌ام را از دست ندهم. می‌ترسم این درجات از یادم ببرند که من یک نیروی بسیجی ساده‌ام. شاید در جایی لازم باشد که خدمت کنم و همین درجه‌ها مانع شوند. در تماسی که با ایشان داشتم، متوجه شدم که با یک لودر در حال جاده‌کشی است. به ایشان گفتم:شما فرمانده هستید، چرا خودتان پشت لودر نشسته‌اید؟ در پاسخ گفت: بچه‌ها نیستند و کار نباید روی زمین بماند. همیشه روحیه خستگی ناپذیر پدر برایم عجیب بود. او در طول روز در مصاف با دشمن جنگیده بود و در خط مقدم فرماندهی حضور داشت، حالا در نیمه‌های شب کار جاده‌سازی را شخصاً به دست گرفته بود تا مبادا در امر جهاد خللی ایجاد شود.

با شهادت پدر چطور رو به رو شدید؟

ما همیشه نگرانش بودیم و این نگرانی را به ایشان ابراز می‌کردیم. یک بار مانده به اعزام آخرشان همان زمانی که مجروح شدند، نوع خداحافظی و رفتنشان به گونه‌ای بود که ما احتمال برگشت ایشان را نمی‌دادیم. حتی وقتی خبر مجروحیتشان را دادند گفتم اگر شهید شده است به ما بگویید ما تاب شنیدنش را داریم. آخرین باری که به ایشان اطلاع دادند، برای رفتن لحظه‌ای درنگ نکرد و بدون اینکه زمان را از دست بدهد از همه خداحافظی کرد و سفارشات لازم را داد. صحبت‌های پدر بسیار آراممان می‌کرد حتی در حین انتخابات و بعد از آن وقتی از بی‌اخلاقی‌ها گله می‌کردیم ما را آرام می‌کرد و آرامش می‌داد. صحبت‌هایش سرشار از امید بود. می‌گفت باید نظام را حفظ کنید. به آینده امیدوار باشید. شماها باید پرچمدار این انقلاب باشید. آری پدر از کانون خطر و خط مقدم جبهه به ما آرامش می‌داد و از ما می‌خواست با امید به آینده فعالیت‌های فرهنگی‌مان را دنبال کنیم.

در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

پدر بسیار به دنبال ثبت خاطرات و صحبت‌هایشان در زمان دفاع مقدس و بعد از آن بودند و این افسوس حقیقتاً همیشه با ما خواهد بود. زمانی که در شهریور ماه سال گذشته مجروح شد ما از دوستان رسانه‌ای خواستیم بیایند برای ثبت خاطرات و. . . گویی زنگ خطری بود برای ما که شاید ایشان را برای همیشه از دست بدهیم، اما متأسفانه بسیار مورد کم‌لطفی قرار گرفت و حتی برای عیادت ایشان هم نیامدند.