یک سرهنگ خلبان در دفاع مقدس می‌گوید: داشتیم با خودرو به سمت مقر گروهان حرکت می‌کردیم که با دیدن یک مار از جیپ بیرون پریدیم. دنبال چوب می‌گشتیم تا مار را از جیپ بیرون آوریم. از ماشین دور شده بودیم که....

به گزارش مرور نیوز، با توجه به اینکه جنگ تحمیلی در جنوب کشور اتفاق افتاده بود، در بیشتر مناطق حشرات موذی، خزندگان  سمی و حیوانات دیده می‌شد و همین مسأله امروز بخشی از روایت رزمندگان دفاع مقدس را به خود اختصاص داده که این روایت‌ها در کتاب «جنگ، انسان، حیوان» به قلم مرتضی سلطانی نوشته شده است.

در ادامه خاطره‌ای از سرهنگ خلبان «محمدعلی احمدآبادی» را در این کتاب می‌خوانیم.

سال ۶۰ دانشجوی سال دوم دانشکده افسری بودم. با سرگرد «قدرت‌الله‌ شعبانی» که فرمانده گردان ما بود، به سمت مقر گروهان حرکت کردیم. سرگرد شعبانی رانندگی را برعهده داشت. یک لحظه صدای پنچری لاستیک به گوشمان رسید. سرگرد با توقف کنار جاده خاکی، گفت: «زود یک دستی به لاستیک‌ها بزن، نکنه پنچر شده باشد.» تند از جیپ پیاده شدم و با نگاه و مشت زدن به لاستیک‌ها کنارش نشستم و گفتم: «خیر، حتی زاپاسمان هم سالم است!»

دوباره حرکت کردیم و سرگرد با شنیدن مجدد صدا، ماشین را خاموش کرد تا موتور و زیر ماشین را بررسی کنیم. خبری از خرابی موتور نبود و دوباره سوار جیپ شدیم. یک دفعه با شنیدن صدای فش و فیس در پشت سرمان، بی‌اختیار سر به عقب چرخاندیم که موهای بدنمان سیخ شد. سر و قسمتی از تنه یک مار قهوه‌ای روی تشک صندلی عقب به صورت عمود ایستاده و بقیه بدنش در حال بالا کشیدن از کف و چنبره شدن روی تشک بود.

سرگرد یک باره روی ترمز زد و با هول دادن من به سوی در جیپ و باز کردن در سمت خودش فریاد زد: «احمد! بپر پایین تا نیشمان نزده» به سرگرد پیشنهاد کشتن مار با گلوله را دادم، اما سرگرد قبول نکرد و گفت: «دو در را باز می‌کنیم و تلاش می‌کنیم از ماشین بیرون بیاید.» مار بیرون نیامد و ما دنبال چوب یا میله‌ای می‌گشتیم تا مار را از ماشین بیرون بیاوریم. در همین حین با شنیدن صدای هواپیما و فریاد سرگرد، خود را داخل یک گودال انداختیم. صدای چند انفجار زمین را لرزاند. وقتی سرم را از گودال بالا آوردم دیدم به جای جیپ، دو سه تکه لاستیک و آهن‌پاره باقی مانده که از آنها شعله و دود به هوا بلند بود. انگار آن مار آمده بود که جان ما را نجات بدهد.

پی‌نوشت:

سرهنگ خلبان «محمدعلی احمدآبادی» فرماندهی پایگاه چهارم پشتیبانی هوانیروز اصفهان را بر عهده داشت. سرگرد «قدرت‌الله شعبانی» هم از خلبانان هوانیروز بود که به نیروی زمینی منتقل و بعد از سال‌ها خدمت بازنشسته شد.