شهرام ناظری روز گذشته در مراسم رونمایی از کتابِ «شعر یا موسیقی»، دو ماجرای عجیب از سرنوشت دو اثرش را بیان کرد.
به گزارش مرور نیوز، روز گذشته 5 اردیبهشت 1396، مراسم رونمایی از کتاب «شعر یا موسیقی» نوشتهی مهدی آذرسینا در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. یکی از سخنرانان این برنامه شهرام ناظری بود.
ناظری که معمولا در سخنرانیهایش بیش از چند دقیقه صحبت نمیکند، این بار صحبتهایش به بیش از نیم ساعت رسید و نکاتی جالب را بیان کرد. این خواننده موسیقی ایرانی در صحبتهایش به انتقاد از اوضاع کنونی موسیقی ایرانی پرداخت و در عین حال خاطراتی از حدود 20 سال پیش بیان کرد که شاید برای نخستین بار بود که این موضوعها در محفلی عمومی بیان میشد.
در ادامه صحبتهای شهرام ناظری را میخوانید:
مدتی است که در جمعهای مربوط به موسیقی شرکت نمیکنم. وضعیت نابسامان موسیقی ایران و روند حرکتی این سالها روی اصول و خطِمشی درستی نبوده است و لطمههای بسیاری به موسیقی خورده است. روزگاری بود که همه چیز عشق بود. ما در آن محیط پرورده شدیم. آن زمان ما جوان بودیم و همین آقای علیاکبر شکارچی(اشاره به شکارچی که در ردیفهای نخستِ سالن نشسته بود) با دوچرخه سرِ تمرین میآمد.
در گروه چاووش کسانی بودیم که همدیگر را پیدا کرده بودیم. از سال 1350 به بعد یعنی هفت سال قبل از انقلاب حس تغییر در ما شدت گرفته بود. از قبل هم این حس در میان کسانی مانند ملکالشعرای بهار و دیگر هنرمندان در زمان مشروطه وجود داشت. در موسیقی این حس دیرتر آغاز شد. حضور کسی مانند دکتر داریوش صفوت که مرکز حفظ و اشاعه موسیقی را تشکیل داد و حضور کسی مانند نورعلی برومند که در دانشگاه تهران تدریس میکرد، نقش مهمی داشت. حتی در رادیو هم با آمدن هوشنگ ابتهاج فضای جدیدی ایجاد شد.
ما بچههایی بودیم که جذب این فضا شده بودیم. این فضا موسیقیِ درست و اخلاق و طرز فکر روشن برای هنر داشت. همه عاشق همدیگر بودیم. برخلاف امروز که اصلا چنین چیزی نیست؛ حتی اگر اغراق نکنم امروزه گاهی کار به نفرت هم میکشد که البته این هم به خاطر کمبودهایی است که برای هنر و موسیقی به وجود آوردهاند.
به همین دلیل وقتی در جلسههای گرامیداشتِ بزرگان هنر شرکت میکردم و البته پس از بازگشت از این مراسمها، احساس میکردم حالم خوب نیست. متاسفانه عدم توجه مراکز فرهنگی به هنر و فرهنگ باعث این مشکلات شده است. به طور حتم در چنین فضایی حس هنرمند تنزل پیدا میکند. هنر باید با چاشنی عشق و حس و آگاهی و دانش از آن رشته آمیخته باشد، تا بتواند تاثیرگذار باشد. وقتی این عشق نیست کار سخت میشود.
ماجرای «راستپنجگاه - مرکب» و وزیری که اجازهی ضبطش را نداد
حدود 20 سال پیش چهار سال در منزل ما با حضور آذرسینا(کمانچه)، شناسا(سنتور) و اخوان(تنبک)، چهارنفری در منزلمان جمع میشدیم و روی موضوعی کار میکردیم که خیلی برایمان آموزنده بود. بدون این که کسی از ما خواسته باشد و بحث حقوقی در میان باشد، همه با عشق جلسهها را ادامه میدادیم.
من تدوینی بر روی شعر نو کرده بودم که براساس گوشههایی محجور مانند «پنجگاه» و «سپهر» بود. روی اینها تحقیق کرده بودم و چون میدانستم که آقای آذرسینا با ادبیات هم آشنا هست، کارم را با ایشان در میان گذاشتم و طی چهار سال تلاش، اثری 2 ساعته با نام «راستپنجگاه - مرکب» پدید آمد. شعرهای این اثر از میان سرودههای شاملو، نیما، فروغ فرخزاد و شفیعی کدکنی بود.
ما چهار سال روی این اثر کار کردیم تا در نهایت آماده ضبط شد. متاسفانه در کشور ما گروهبندی و مافیابازی همیشه بوده است. آن زمان سه استودیو در تهران بود که برای ضبط باید از وزارت ارشاد مجوز میگرفتید. ما برای ضبط کارها اقدام کردیم که متاسفانه به ما مجوز ندادند. با این که خیلی علاقه نداشتم اما به من پیشنهاد دادند با آقای وزیر صحبت کنم تا شاید مجوز ضبط این اثر را صادر کند. آن زمان وزیر ارشاد علی لاریجانی(لاریجانی از سال 1370 تا 1372 در دورهی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، وزیر اشاد بود) بود. به هر روی با ایشان قرار ملاقاتی تنظیم شد و وقتی موضوع را به او گفتم، فوری گفت که نمیتوانم اجازه ضبط این آثار را بدهم. مشخص بود که فضاسازیهای منفی در این باره شده بود و به او گفته بودند شعرهای این اثر مناسب نیستند.
به او گفتم که ما چهار سال روی این اثر زحمت کشیدهایم و حاضرم تعهد بدهم که این اثر به هیچ وجه منتشر نشود، شما فقط اجازهی ضبط آنها را بدهید تا این اثر از بین نروند. متاسفانه آقای وزیر به من گفت که اجازه ضبطش را هم نمیتوانم بدهم. انگار با گروهی خلافکار روبهرو بود و ضبط این موسیقی خطری بزرگ برای ممکت داشت(میخندد). من هم هنگام خروج از اتاق او و در حالی که بسیار عصبانی بودم به این صورت(دست راستش را با تاکید بر انگشت اشاره تکان میدهد)، حرفهایی زدم و خارج شدم.
چون ما میخواستیم این اثر به هر قیمتی شده ضبط شود، دوستان به ما پیشنهاد دادند دستگاه ضبطی از دُبی بخریم و به ایران بیاوریم. من نصف هزینه را تقبل کردم و برخی دیگر از دوستان هم نصف دیگرش را.
دستگاه هشت باندی و میکسر را به تهران آوردیم. دستگاه را منزل یکی از دوستان من در خیابان نیاوران و نزدیک پارک جمشیدیه گذاشتیم و کارِ ضبط را آغاز کردیم. در منزل این دوستم فقط پدر و ماردش که بسیار هم متمول بودند زندگی میکردند. به هر حال کار ضبط این اثر را که خیلی هم جالب بود، آغاز کردیم. پیش از آن، سابقه نداشت کسی شعر شاملو را در گوشه «پنجگاه» بخواند و همه چیز هم سرجایش باشد.
آقای منوچهر ریاحی و رحیم بقایی برای صدابرداری به ما پیوستند. بعد از چند جلسه ضبط به من خبر دادند که دستگاهها را دزدیدهاند. وقتی آجا رفتیم پدر و مادرِ دوستم آمدند و گفتند خیلی عجیب است، چرا که اینجا اشیای قیمتیِ بسیاری هست اما دزدان به هیچ کدام از این اشیا دست هم نزدهاند و فقط وسایل ضبط شما را بردهاند. ما در چنین شرایطی کار میکردیم.
وقتی «یادگار دوست» را دزدیدند
در ضبط آلبوم «یادگار دوست» هم چنین اتفاقی افتاد. در شب پایانی که برای ضبط این آلبوم به همراه کامبیز روشنروان به استودیو رفته بودیم. با ایرج حقیقی این کار را ضبط کردیم و قرار شد هفت صبح برویم و کار را از استودیو بگیریم.
شش ماه برای ضبط آن اثر زحمت کشیده بودیم تا ضبطش انجام شود اما وقتی که رفتیم آن را از استودیو تحویل بگیریم دیدم همهی آنچه ضبط کردهایم پاک شده است. تمام زحمتهای ما به باد رفت.
اما تصمیم گرفتیم چهار پنج شبانه روز در استودیو بمانیم و کار را دوباره ضبط کنیم و با خودمان هم کار را بیرون ببریم. همین کار را کردیم و چند شب به همراه کامبیز روشنروان و ایرج حقیقی در استودیو ماندیم و کار را ضبط کردیم و بیرون آوردیم. حالا شما فکر کنید این اثر که در چند شب ضبط شده است با آن «یادگار دوست» واقعی که شش ماه برایش وقت گذاشتیم چقدر فرق دارد. به هر حال این اثر هم توانست مورد قبول مردم واقع شود.
شهرام ناظری در ادامهی صحبتهایش کمی هم دربارهی کتابِ «شعر یا موسیقی»(تننای شعر سپید) سخن گفت و در انتها نیز آوازی برای حاضران خواند.