ناصر محمدخانی روزی ستاره اول فوتبال ایران بود. عنوان غزال تیزپا را اولینبار برای او استفاده میکردند.
به گزارش مرور نیوز و به نقل از تماشاگران امروز، اما حالا اقلا دو دهه است که دیگر خبری از آن اسطوره محبوب فوتبال نیست. هر خبری از او شده درباره بحرانهای زندگیاش بوده. ابتدا مرگ همسرش به دست شهلا جاهد و حاشیههای آن دادگاه و حالا ماجرای دزدیده شدنش توسط خانواده همسر جدیدش سر پول. حرفهایش را در این باره بخوانید. حرفهایی که به تماشاگران امروز زده است!
*شما ربوده شده بودید؟ دوباره درباره یک اتفاق خانوادگی خبرساز شدید.
بله صحت داشته. من را تهدید کردند. در اتوبان آزادگان زمانی که در ماشین دوستم بودم با چند ماشین و موتور به من حمله کردند و من را گروگان گرفتند.
*گفته بودند به شما پول قرض دادهاند و پولهایشان را پس نداده بودید.
نه اصلاً چنین چیزی نیست. یک هزار تومانی هم به من ندادهاند. پول به خواهرشان دادهاند؛ بروند از او بگیرند. من به پولهای این آدمها نیازی ندارم.
*ماجرای چک و پلاسکو که گفتند پولهای شما در پلاسکو بوده، را توضیح میدهید؟
من چک دادم. این چک مال یکی از دوستانم بود. یکی از این افرادی که مغازهشان در پلاسکو بود. سوخت رفت پی کارش. چطور باید پُرش میکردم؟ تازه من یک چک ضمانت به این خانم و خانوادهاش داده بودم که بروند حسابشان را پر کنند. پول خودشان که نبود. اصلاً صحبتهایی که میکنند صحت ندارد.
* این خانم با شهلا جاهد دوست بوده؟ این موضوع صحت دارد؟
نمیدانم. خواهرش با روزنامه همشهری مصاحبه کرده و این حرفها را زده. من چنین چیزی را نمیدانم. خودم هم در همشهری ماجرا را خواندم و شوکه شدم!
*شما چند سال است با این خانم زندگی میکنید؟
چهار پنج سال است که با هم زندگی میکنیم ولی همه این مشکلات به خاطر خانوادهاش بود که در زندگی ما دخالت میکردند.
*یعنی کاملاً قانونی با هم زندگی میکردید؟
بله. کاملاً قانونی و فرزندانم هم در جریان بودند.
* زندگیتان کلاً تبدیل به داستانهای سینمایی شده است.
بله. همین زنم تهدیدم کرد که کاری میکنم یک فیلم دیگر هم برایت بسازند. برادر و خواهرانش در زندگی ما دخالت میکردند. من به خودش هم گفتم که مقصر هستی. او هم قبول کرد و خواهش کرد که باهم زندگی کنیم اما من گفتم نه دیگر تمام شده است.
*الان شما شاکی پرونده هستید؟
بله. من شاکی هستم. جرم آنها هم آدمربایی است. با دو ماشین و دو موتور مرا در اتوبان آزادگان دزدیدند. تعدادشان زیاد بود. سه چهار ساعت هم مرا دزدیده بودند و در را قفل کرده بودند و میخواستند مجبورم کنند که خواهرشان را عقد کنم. من هم گفتم باشد! بمانید تا برویم عقدش کنیم! دنبال وقت بودم چون میدانستم پسرم به پلیس خبر میدهد. از همانجا به پسرم پیام دادم. بعد نیروی انتظامی با حکم قضایی وارد منزل شد و مرا نجات دادند.
*کتکتان که نزدند؟
در اتوبان با آنها درگیر شده بودیم. برادرهایش من را زدند. من هم زدم ولی آنها تعدادشان خیلی بیشتر بود. مرا دزدیدند و بردند به خانه خودم. زندانیام کردند. من یک ماهی بود که به خانه خودم نمیرفتم و از دست این افراد آرامش نداشتم. رفتوآمدشان زیاد بود. خانمم الان گریه میکند و میگوید دیگر اجازه نمیدهم کسی پایش را به خانه ما بگذارد. من گفتم دیگر فایده ندارد و دوباره همین آش است و همین کاسه.
*پس شما نمیدانید که با شهلا ارتباط داشتهاند یا نه؟
نه من چنین چیزی نمیدانستم. شاید بعضی افراد از خانوادهشان در ارتباط بودهاند اما خود خانمم ارتباطی با شهلا نداشت.
*این فیلمهایی که درباره شما ساختهاند را دیدهاید؟
«خشموهیاهو» را دیدم. چی باید بگویم. قصه که مشخص است درباره چه کسی است. ولی «یادم تو را فراموش» را ندیدهام.
*گلایهای ندارید؟
چه بگویم، ولی به موقعش حتماً اقدام خواهم کرد.