اصلاً اوضاع جالبی نبود و روحیه بچه ها هم در حد صفر تنزل پیدا کرده بود؛ تا این که خبر رسید امام پیغام دادند: «فرزندانم! مقاومت کنید و جزیره را حفظ کنید.»
به گزارش مرور نیوز، امام را فصل الخطاب همه کارهایش میدانست و ارادت بی حد و حصری به امام داشت. دفتر یادداشتش را که نگاه می کردی، پر بود از صحبت های امام که آنها را ریز به ریز نوشته بود. به همه بچه ها هم توصیه می کرد که فرامین امام را مو به مو عمل کنند.
در عملیات خیبر، وضعیت بسیار بغرنج و اسفناک شده بود و هر لحظه هم خبر ناگواری می رسید. فشار خیلی سنگین بود. از یک طرف موفقیتی حاصل نشده بود و از طرف دیگر، برادرش حمید، که دست راست آقا مهدی و مغز متفکر لشکر بود، شهید شده بود.
اصلاً اوضاع جالبی نبود و روحیه بچه ها هم در حد صفر تنزل پیدا کرده بود؛ تا این که خبر رسید امام پیغام دادند: «فرزندانم! مقاومت کنید و جزیره را حفظ کنید.»
آقا مهدی وقتی پیام امام را شنید، انگار خونی تازه در رگ هایش جاری شده باشد، از این رو به آن رو شد.
حالتی شده بود که قابل وصف نیست. رفت پشت بی سیم و به آقا محسن (رضایی) گفت: «آقا محسن! به امام بگین ما تا آخرین قطره خونمون اینجا هستیم و دفاع می کنیم و نمی ذاریم این عملیات ابتر بمونه.»
همان موقع هم یک آر پی جی برداشت و رفت پشت خاکریز.
کار به جایی رسیده بود که می خواست با دشمن، تن به تن درگیر شود.
برگرفته از کتاب نمیتوانست زنده بماند/ خاطراتی از شهید مهدی باکری
راوی: غلام حسین سفیدگری