«روز پدر» برای نیوشا ضیغمی امسال بسیار تلخ است، بازیگر خوب و توانمند سینمای کشورمان درست اواخر سال گذشته(13 اسفند) در سوگ از دست دادن پدر نشست.
به گزارش مرور نیوز، جام جم آنلاین نوشت: فرارسیدن روز پدر بهانه ای شد تا ما در گفت و گویی صمیمی با نیوشا ضیغمی از پدر و جای خالی اش صحبت کنیم و این که به قول خودش امسال روز پدر چقدر تلخ و سنگین است. این گفتگو را همراه با فاتحه ای برای آمرزش و شادی روح همه پدرهای آرام گرفته در خاک بخوانید.
خانم ضیغمی می دانم که زمان زیادی از درگذشت پدر بزرگوارتان نگذشته است، شاید حدود چهل روز، زمانی که ایشان فوت کردند در صفحه شخصی تان تصویری سیاه با یک جمله کوتاه منتشر کردید: «همه زندگیم رفت» برای ما از این عشق و دوست داشتن پدر بگویید.
خب قطعا همین هست که نوشتم، پدر همه زندگی من بود، همیشه عاشقانه دوستش داشتم، من هرگز فکر نمی کردم چنین اتفاقی رخ دهد، هر آدمی معمولا در خلوت و تنهایی خودش به خیلی اتفاق ها و موضوع ها فکر می کند، به محال های زندگی اش حتی می اندیشد، می خواهم بگویم من در بدترین حالت هم به چنین اتفاقی و چنین رفتنی فکر نمی کردم.
شما در بخشی از پاسخ تان به نکته ای اشاره کردید، این که ما حتی در اندیشیدن به محال های زندگی هم دوست نداریم به رفتن و از دست دادن پدر و یا دیگر عزیزانمان بیاندیشیم، این ترس و واهمه از رویارویی با چنین موضوعی ریشه اش کجاست؟
در مورد تجربه و زندگی شخصی خودم باید عرض کنم که پدر من سلامتی مناسبی داشتند و تا همین چند وقت پیش با شاگردان به قول معروف تینیجرشان کوه می رفتند و واقعا در این سن این اتفاق خیلی برایم تلخ و غیرقابل باور بود، هنوز هم باور ندارم پدرم در کنار ما نیست.
اگر اشتباه نکنم پدرتان فرهنگی بودند و از مدرسان شناخته شده و تاثیرگذار علم شیمی؟
بله ، من همیشه افتخار می کردم که فرزند ایشان هستم، بسیاری از پزشکان و مهندسان شناخته شده امروز شاگرد ایشان بودند.
روز پدر در پیش است، می توانم از حس تان درباره این روز خاص بپرسم؟
واقعا امسال تلخ ترین روز پدر من در سال هایی است که زندگی کرده ام، هنوز نمی توانم باور کنم ، فقط یک چیز می توانم بگویم این که واقعا پدر و مادر تکرار نشدنی هستند.
خیلی از ما شاید آن طور که شایسته است، قدردان پدر و مادرمان نباشیم، دوست دارم بپرسم اکنون که پدر کنارتان نیست شما چقدر در زندگی تان از او و زحمات و حمایت هایش قدردانی کردید، در واقع وجدان تان چقدر آسوده است؟
اتفاقا دلخوشی من همین است که می توانم با جرات بگویم برای پدر و مادرم فرزند بدی نبودم ولی با این حال باز هم حسرت این را می خورم که ای کاش بیشتر او را می دیدم، بیشتر کنارش بودم...(بغض و گریه اجازه نمی دهد صحبت هایش ادامه پیدا کند)
خانم ضیغمی من واقعا نمی خواستم ناراحت تان کنم، متاسفم و پوزش می خواهم...(چند ثانیه ای سکوت میان مان حاکم می شود)
نه خواهش می کنم، راستش خیلی دلم برای پدرم تنگ شده است ، کاش بفهمیم دنیا، دنیایی است که باید از هر ثانیه اش برای خوب بودن و دوست داشتن و ابراز علاقه بهره ببریم، به پدر و مادرمان آن عشقی که انتظارش را دارند هدیه کنیم و عشق را از آنها بگیریم، باور کنید یک زمانی می رسد که دیگر خیلی دیر شده است.
من می خواهم اینجا یک نکته ای را هم بگویم این که حتی رفتن پدرم هم برای من آموزنده بود، او همیشه درس زندگی می داد، مرگش هم برای من همراه با درسی بزرگ بود، می دانید بزرگترین درس بیماری پدرم این بود که با وجود آن که در یکی از بهترین بیمارستان های تهران بستری شدند و جمعی بزرگ از بهترین پزشکان بر بالین ایشان بودند ، شاید 50 پزشک ، در این لحظه انسان با خودش می گوید چگونه می توان برای یک آدم هیچ کاری نکرد؟ و این در حالی است که ما فکر می کنیم چقدر مهم هستیم، چقدر برای خودمان کسی شده ایم، بشر هرچقدر هم که توانا باشد در برابر اراده و خواست خداوند هیچ چیزی نیست و اگر تمام انسان ها و دنیا و اختراعات و پیشرفت هایشان دست به دست هم دهند باز هم در برابر اراده الهی هیچی نیستند. ما باید آدم کم عقلی باشیم که فکر کنیم کسی شده ایم و... ای کاش با هم مهربانتر باشیم.
در پایان اجازه بدهید به تمام خانواده هایی که پدرشان را از دست داده اند تسلیت بگویم، به خانواده خودم، مادرم، خواهرم و همین طور به خانواده آقای معلم عزیز هم تسلیت می گویم که در زمان درگذشت پدرم ایشان واقعا سنگ تمام گذاشتند، روح علی معلم هم شاد.