ماجرای دستگیری دو زن جاسوس که فارسی بلد بودند
نیروهای گردان در زمان کوتاهی مقر فرماندهی را نابود کردند. اگر میان بچه ها نبودم باورم نمیشد خودمان این کارها را کرده باشیم. میان سنگرها دو زن بودند که از ترس مثل بید میلرزیدند.
نیروهای گردان در زمان کوتاهی مقر فرماندهی را نابود کردند. اگر میان بچه ها نبودم باورم نمیشد خودمان این کارها را کرده باشیم. میان سنگرها دو زن بودند که از ترس مثل بید میلرزیدند.
حاجی همسرش رو خوب شناخته، قدر همچین زن فداکار و صبور رو کسی مثل خود حاجی باید بدونه.
یادم نمی آید توی سنگر، چادر، خانه یا جای دیگری با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد شده باشد. حتی سعی می کرد جلوتر از من قدم برندارد.
مطمئنم توی این عملیات، مهلتی رو که برام مقرر کردن تا روی این زمین خاکی زندگی کنم، تموم می شه؛ باید برم.
شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم، چه برسه به راننده.