ماجرای آخرین تلفن شهید برونسی با خانوادهاش
مادرم حرفهاش تمام شد . گوشی را داد به من. تا آن لحظه هم یقین نداشتم گریه ام نگیرد. برعکس دفعه های قبل ، سلام گرم پدرم را جواب دادم، احوالش را پرسیدم و باهاش حرف زدم .
مادرم حرفهاش تمام شد . گوشی را داد به من. تا آن لحظه هم یقین نداشتم گریه ام نگیرد. برعکس دفعه های قبل ، سلام گرم پدرم را جواب دادم، احوالش را پرسیدم و باهاش حرف زدم .