ماجرای نماز شهید خرازی و غبطه یک روحانی
ایشان از من که امام جماعت بودم، عذرخواهی کرد و گفت: «با اجازه، من نماز عشاء را فرادا بخونم که برم قرارگاه.» گفتم:…
ایشان از من که امام جماعت بودم، عذرخواهی کرد و گفت: «با اجازه، من نماز عشاء را فرادا بخونم که برم قرارگاه.» گفتم:…
حسین وقتی مزخرفات مردک را شنید، رنگ و رویش تغییر کرد و به حدی عصبانی شد که می گفت: هر طور شده باید این پدرسوخته را بکشی…
دقایقی با او کلنجار رفتیم تا این که سر و کله ی مسئول دژبانی پیدا شد. او که حسین را می شناخت، از ما عذرخواهی کرد و به…
راستش من یکی از خواهرامو می خواستم بدم به یکی از بچه های لشکر حالا که تو ازدواج نکردی، کی بهتر از تو. تا این را گفت…